قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

زنده ام..............

کاش می سوخت  

 

چوب های خاطرات 

 

در آتش فراموشی 

 

 وباران می شست 

 

سایه های گذشته و 

 

هراس آینده را...........  

وباد  

 

مرا می برد  

 

به انتهای جنگل های خیال 

 

تا غروب ها برگ های سکوت را له کنم 

 

وبا صدای نفسم که می پیچددر گوش هایم 

 

حس کنم زنده ام..................

داغونم......

هنوز هم سنگی در مسیر جویبارم

بیا و از سر راه زمانه بردارم

مرا ببر که لگدمال طعنه ها نشوم

نخواه لب بر لب های مرگ بگذارم 

 

 

روزی که آخرین ترمم تموم شد با خودم گفتم دیگه  

 

سرنوشتت تو دستاته حواست باشه.......   

همه می گفتن اگه علوم آزمایشگاهی باشی اونم از نوع  

 

دامپزشکیش رو دست میبرنت چند جا  

 

رفتم(فک کن بی مدرک)تحویل میگرفتن(منم که کمرو...) 

 

اما......گفتیم امید به خدا  

 

بعدش گفتم یبار برا همیشه ارشد بدم رفتم تو مود انتخاب  

 

رشته ی امتحانیم (نه که در تغییررشته  ید طولایی دارم ) 

 

این شد که هنوز حیرونم شیلات وانگل ومیکروب وتغذیه دام 

 

 هر کدوم یه مشکلی دارن....راستشو بخوای تحت فشارم 

 

 نظر های بقیه و اعتقادی که به قدرت واستعداد مافوق  

 

تصورم دارن یه طرف(یکی از دوستام میگفت تو توهم ارشد  

 

هم بزنی قبولی)  

 

البت با علم به اینکه من مثل موش هم درس نمیخونم چه  

 

برسه به خر گرفتی که چی شد؟ 

 

و افکار مریخی وترس از آینده خودم هم یه طرف از بس فکر  

 

کردم همه ی سلول های خاکستریم  

 

 آی سی سوزوندن باید اعتراف کنم  داغونم....

زن در همیشه تاریخ

زن عشق می کارد وکینه درو می کند 

 

او می زاید و تو برایش نام انتخاب می کنی 

 

او درد می کشد وتو نگران از اینکه بچه دختر باشد 

 

او بی خوابی می کشد وتو خواب حوریان بهشتی می بینی 

 

او مادر می شود و همه می پرسند نام پدر؟ 

 

(دکتر شریعتی)

فکرهای تلخ وشیطانی

گم میشوم در فکرهایی تلخ و شیطانی  

درد لابلای لذت افعال انسانی  

حالم شبیه حسرت هروز گنجشکیست  

 

از شاخهای سرد و بی مهر درختانی   

 

که باغبان روز به شهری سرد آوردست 

  

در های و هوی ممتد رنج خیابانی....    

               *****   

گاهی فقط میخندی و شادی به این امید  

 

شاید حضورت را به آدم ها بفهمانی!  

در بند لذت بردن از هر چیز بی مقدار   

تا که کمی رنج دلت را سر بگردانی   

چیزی شبیه لذت ها کردن دستی    

در روزهای سرد و دلگیر زمستانی   

 با این همه گاهی برای بودنت بد نیست   

تا گم شوی در فکر هایی تلخ و شیطانی 

 

امیراحسان دولت آبادی

ماه خدا مبارک

خدا آن حس زیباییست  

 

 که در تاریکی صحرا  

 

 زمانی که هراس مرگ می دزدد  

 

 

سکوتت را یکی همچون نسیم دشت   

 

می گوید:کنارت هستم ای تنها   

 

ودل آرام می گیرد...........