قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

کاش هرگز.........

بدترین چیز تو دنیا اینه که از خودت راضی نباشی!این همه زجرکشیدم وبه خودم


سخت گرفتم،آخرش شخصیتم اونی نشد که می خواستم،وقتی ناراحتم


وازخودم ناراضیم سرزنش وحتی تعریف های دیگران مثل نمک رو زخم


پاشیدنه...،مثه الان دقیقا همین لحظه که حالم از خودم بهم می خوره

که اینقدضعیف نشون میدم ویه حرفی میزنم یا یه کاری می کنم


که  بازخوردش خصوصا از طرف مقابلم جوریه که حس می کنم


هیچی نیستم وبراش هیچ ارزشی ندارم اون لحظه


هست که آرزو می کنم کاش نبودم،کاش هرگز...........

کمترزنی شبیه خودم مرد بوده است.......

سلام..............میدونم این غزلم رنگ وبوی سیاه وتلخی داره اما  چه میشه کرد حسم همینه.......به نقد بنشینیدم.....



آن روزها که حوصله‌ی زندگی نبود


حس خوشی به جز تب آزردگی نبود


خونابه در مسیر تنم رود می‌شد و


در لایه‌های زیر تنم «همرگی» نبود


اثبات بی­ نتیجه‌ی یک مشت خستگی،


حتی مجال گفتن این خستگی نبود!


سهراب‌های قصه چگونه فدا شدند


آن روزها که شیوه‌ی ما بردگی نبود؟


احساس می‌کنم نفسم کند می‌شود


کاش این نشانه­ ی افسردگی نبود


کمتر زنی شبیه خودم مرد بوده است


این جمله نقض کامل آزادگی نبود


روزی که از خزان شدنم حرف می‌زدم


در من نبود حوصله‌ی زندگی ... نبود ...!