قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

این پل را عقل خراب کرده است.........

(سلام !یک سپید که بیشتر ذهن گویه است.......)



دور می شوی



انگار


هرگز نبوده ای



چه نگاه هایی که پشت سرت به زمین ریخت.....



تا راه رفته را باز گردی



اما این پل را عقل خراب کرده است.........

نظرات 4 + ارسال نظر
پردیس دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ

لطفا بیاید که نوشته جدید گذاشتم.

سعدی سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ب.ظ

پل ها همیشه با لرزه هایی خراب می شوند و فرو می ریزند .. زیرا پل ها رو با عقل و منطق مهندسی می سازند ... همین است که مولانا می گوید پای استدلالیون چوبی بود .. پای چوبی سخت بی تمکین بود... من برای بازگشتن بال هایی دارم از جنس عشق ... برای رسیدن پرواز می کنم ... بگذار پل ها شکسته باشند .. من که به پل نیاز ندارمممممم ...دوباره به چشمانم نگاه کن.. برق می زند .. به خیر خواهی زندگی اعتماد کن عزیز .........

نوری نوروزی چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ق.ظ http://alinoori.parsiblog.com

سلام
پای برهنه به بدرقه ات آمده ام....
شاید دلت بسوزد و کفش هایت جاده را برگردد....!!

خوشحال شدم از خوندنت خواهر،
بازم میام.... بازم بیا

نورا لک چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.ghasambeghalam.parsiblog.com

سلام دختر خوب
سطر اول را دو تکه کن تا ریتم شعر بهتر شود
"دور می شوی انگار،
هرگز نبوده ای..."
سطر آخر هم از سر تنبلی سروده شده، می خواهد همه چیز را تمام کند!

" دور می شوی انگار،
هرگز نبوده ای
چه نگاه هایی که پشت سرت به زمین ریخت
تا راه رفته را بازگردی
اما
پل ها
سالهاست که برای رسیدن ساخته نمی شوند!

البته مصرع آخرش مال یکی از شعرهای خودمم هست.و این اعمال نظر من می شه!! شاید خودت بهتر بتونی پایان بندیشو درست کنی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد