سلام.از اونجایی که جدیدا اعتماد به نفسم بالا رفته باز هم از خودم شعر میذارم.یه غزل که چندماه پیش گفتمش فقط خدا کنه تکراری نباشه که........
در همهمهی نبودن یاری که...
بر دوش دلم نشاندهام باری که...
از قافلهی جنونتان جا ماندم،
از وسوسهی طناب این داری که...
آمیزهیی از شب و غم و شعرم من
با حادثهی پریدن ساری که...
میرفت به کوچهیی غبارآلوده
با بال و پر نشسته بر خاری که...
ما زخمی شعرهای بی قافیه ایم
دلشورهی ناتمام آن کاری که...
شاید یه کسی شب ها برای اینکه خواب تورو ببینه به خدا التماس می کنه شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ می زنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه مطمئن باش یه کسی شب ها به خاطر تو توی دریای اشک می خوابه ولی تو اون رو نمی شناسی
سلام . واقعا زیباست من تا به حال به قافیه ( اری که ) شعری ندیده بودم. معنی عبارت ( زخمی شعر بی قافیه ) رو نفهمیدم . در بیت آخر بنظرم اگر ( دلشوره ی ناتمامی کاری که ) می گفتید بهتر بود.
مچکرم از وقتی که گذاشتین واظهار لطفتون
سلام مهربان.. ب روزم...دعوتی ب عاشق نشو..منتظرم..[گل]