میشه دیگه دوستم نداشته باشی؟؟!!!
میشه بذاری مثل گذشته ها غصه بخورم؟؟!!!
میشه همش گریه کنم؟؟؟!!!
آخه من عادت ندارم به خنده....
میشه دیگه دوستم نداشته باشی؟؟!!!
دلم تنگ شده....
خیلی زیاد...
تا حدی که دارم خفه میشم...
حالم بد شده...
خیلی زیاد...
تا حدی که حد نداره...
دارم میبازم...
اینجا آنقدر شاعرانه دروغ میگویند
و آنقدر در دروغهایشان شاعر می شوند
که نمیدانم در این سرزمین با این همه فریب چگونه ست
که دلم هنوز خواب باران را دوست دارد
این روزها دلم بیمار است...
هی بالا می آورد
پس مانده های تورا....!!!
× اینـــ اشکــــ هاییـــــــ کهــــــ میبینیـــــ برایـــــــ تو نیستـــــ ...
خیلیـــــ وقتــــ استـ لیاقتـ اشکهایـــ مرا نداریـــــــ . . .
مطمئنـــ باشـــــــ !!!
اینـــ اشکـــ ها برایــــــ شبــــــ هاییــــ استــــ کهــــــ . . .
برایتـــــ اشکـــــ میریختمـــــــــ . . .
سکوتـــــــــــــ …
و دیگر هیچ نمی گویم …!
که این بزرگترین اعتراض دل من استـــــــــ ـ
به تو …
سکوت را دوستـــــــــ دارم
به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ …..
و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند
و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود..
و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید
این پیام را به دیگران ارسال کنید ،
شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟
فریب شیطان را نخور!!!!!
و توی وب هاتون بذارید.....التماس دعا
لیاقت میخواهد شریک شدن!!!
توخوش باش
به همین با هم بودن های امروز
من خوشم...
به خلوت تنهایی ام...!!
تو بخند به امروز
من میخندم به فرداهایت...!!!
سکوت کردم به اندازه تمام حرف هایم...
نــه از بـی نـــیـازی
بــلـکـه از نـاچـاری...
____________________________________________
عید واقعی از آن کسی است که
آخر سالش را جشن بگیرد
نه اول سالش را..!!!!!!!
اینبار تو سکوت کن....
شاید صدای شکسته شدن قلبی را شنیدی!!!!!
آنقدر فریادهایم را سکوت کردم
که اگر به چشمانم بنگری
کر میشوی...
سکوتم را به پای رضایتم ننویس...
که هر چه کشیدیم از دهانی بود
که بی موقع گفت:
دوستت دارم
یادمان باشد:
آن زمان که از دست دادن عادت میشود
بدست آوردنم دیگر آرزو نیست....!!!!!!!!
دروغ
هر گاه که فکر میکنم برخاسته ام پایم به جایی میخورد و میافتم
هر گاه که فکر میکنم که برخاستن کاری است بس دشوار
بر میخیزم وبه راهم ادامه میدهم
حالا بعد از یک بار دیگر به زمین خوردن برخاسته ام
گرد و خاک را از لباسم پاک میکنم
ساکم را بر میدارم و به راه می افتم
این بار راهی را برمیگزینم که تو در مسیرش نباشی
راهی که حتی جای پایت را باد جارو کرده باشد وبویت را باران شسته باشد
دیگر وقتی که داری به زمین می خوری به من تکیه نخواهی داد
اعتماد در رابطه با تو مفهوم خود را برای چندمین بار از دست داده است
و جایش را به تردید داده است . دهانت بوی دروغ میدهد
می خواهم از تو متنفر باشم
به همین سادگی!
فردا!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واسه همین دوست دارم بنویسمش که همیشه یادم بمونه....
خیلی استرس دارم....
یه حال عجیبی دارم...
فردا میتونه روزی باشه که من به یکی از آرزوهام برسم....
البته اگه تمام تلاشمو بکنم....
خدایا میدونی که تمام امیدم به توئه....
پس فردا حتی یک لحظه هم تنهام نذار....
به امید تو....
خدای مهربونم.........
بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بی خیال قلبی که این همه تنها مونده......
آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه
واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه......
این روزها آنقدر غمگینم
که در حسرت یک لبخند مانده ام.....
شادیهایت را خریدارم....
فروشیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت =============================================
فروغ فرخ زاد
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی...
سکوت من...
اما من می گفتم نه اینجوری نیست .....تمام نوشته هامو دوست دارم اما هیچ کدومشون به من مربوط نمی شن.... فقط واسه اینکه یه چیزی گفته باشم نوشتمشون....
اما حالا....
حالا وقتی خودم نوشته هامو میخونم می بینم چقدر به خودم ربط پیدا کردن.... مطالبی که هیچ حسی بهشون نداشتم.... اما الان با خوندنشون به حس درونی خودم پی میبرم... می فهمم که من تا الان
با همه روراست بودم جز خودم....
همه رو باور کردم جز خودم....
همه رو دوست داشتم جز خودم...
غصه ی همه رو میخوردم جز خودم.....
اما خودمو فراموش کرده بودم.....
دلم واسه خودم تنگ شده....
می خوام این بار خودمو باور کنم نه کس دیگه ای رو.....
دگر حس شقایق را نداری ، هوای قلب عاشق را
نداری و از چشمان خونسرد تو پیداست
که دیگر حس سابق را نداری . . .
نه برای ملکی...
نه برای عشقی...
نه برای چیزی...
که دلم برای خودم تنگ شده است!
باید فراموشت کنم...
چندیست تمرین میکنم
من می توانم! می شود!
آرام تلقین میکنم.
حالم، نه، اصلآ خوب نیست...
تا بعد بهتر می شود!!
فکری برای ِ این دل ِ تنهای ِ
غمگین میکنم.
من می پذیرم رفته ای،
و بر نمی گردی همین!
خود را برای ِ درک این، صد بار تحسین میکنم.
کم کم ز یادم می روی،
این روزگار و رسم اوست!
این جمله را با تلخی اش
صد بار تضمین میکنم.
من و دل
یه لحظه آروم نمی گیره....احساس میکنم می خواد بشکنه...
نه!شاید می خواد بزرگ بشه تا بتونه دنیا رو با تموم بی رحمیاش تحمل کنه...
می خوام این روزا حتی ۱لحظه هم تنهاش نذارم آخه اون بدون من می میره...
همش گریه میکنه...از اون حرف میزنه....باور نداره که اون ترکش کرده...
آخه هنوز نگاهش به در قفل مونده...
بهش میگم ۱ روز انتقامتو ازش میگیرم....
اما دلم میگه امن که کاری نکرده...فقط منو به دل خودش عادت داده...
دل چیز باارزشیه اینجور دربارش نگو....
۱ لحظه بهش خیره شدم دیدم که دل بیچاره دیگه گریه نمی کنه
آخه دیگه تو سینه ی من نیست که بتپه
اون منم با خودش برد
آخه منم وابسته ی اونم......