قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

کاش هرگز.........

بدترین چیز تو دنیا اینه که از خودت راضی نباشی!این همه زجرکشیدم وبه خودم


سخت گرفتم،آخرش شخصیتم اونی نشد که می خواستم،وقتی ناراحتم


وازخودم ناراضیم سرزنش وحتی تعریف های دیگران مثل نمک رو زخم


پاشیدنه...،مثه الان دقیقا همین لحظه که حالم از خودم بهم می خوره

که اینقدضعیف نشون میدم ویه حرفی میزنم یا یه کاری می کنم


که  بازخوردش خصوصا از طرف مقابلم جوریه که حس می کنم


هیچی نیستم وبراش هیچ ارزشی ندارم اون لحظه


هست که آرزو می کنم کاش نبودم،کاش هرگز...........

نظرات 3 + ارسال نظر
اسماعیل یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ب.ظ

سایه ات می گریخت وقتی که، عقل من پاره سنگ بر می داشت
... روز و شب ها برای کشتن من چشم هایت تفنگ بر می داشت

می زدی سایه ی مرا با تیر من دگر کشته مرده ات بودم
چشمم افتاده بود دنبالت پوکه های فشنگ بر می داشت

منمی پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:47 ب.ظ http://kalaghha62.blogfa.com

سلام اکی چرا ؟آخه؟نبینمت غمگین
به روزم
راستی مبارکه

بهرام خلیلی سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ق.ظ http://www.borhan1362.blogfa.com

سلام عزیز

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات در ماه عزیز
با غزلی بروزم و چشم براهت

هستم اگر با کشف من "رازی" کنی خود را
مستی نه از خاصیت ِ الکل که از درد است

سبز بمان[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد