رود

 راهی نداشت،

 جز رسوب در عقربه هایی که روز را ادامه می دادند

سوار بر اسبی که بال نداشت

 دشت را مرتفع کردی

 در پاییز دشت ،دست هایت روئید

 تا فریاد های سرخ

،بر پیشانی مان ،سبز شود

نه از رود بود

 نه از از ابر های بی حوصله

 که جام های خالی از تلاطم افتادند

 خاک ، لب تر نکرد

 از جرعه هایی که به اسمان بال گشودند

 بر مدار دست ها ی تو

عقربه ها عمود ایستاده اند

 تا نفس های زمین  به شمارش بیافتد .

 


 

سرایت پلنگ های تنت

 به عریانی دشت

گریز گوشواره ها می شود از جریان پوست

در چنگی که می زنی

نوسان انگشتانت

سمفونی گندم زار را پریشان می کند

می چرخی ....................

می چرخانی...............................

می چرخم

رقص کبوتران رسته از قفس

 بی تابی راهبه هاست

 که دعایشان را از یاد برده اند

گندم  را به گیسوان زمین گره می زنی

رویای رویش رسوب می کند از طعم دهانت

به بستری سرخ

که اخرین ذرات خلا را مکیده است

**** **    

از فتح دوزخ بازگشته ام

 سایه ام،

سجده بر سراب را تاب نیاورد

که به ضیافت نور

در روشنی ماه می رفت.

5/2/1392

۱- از بزنگاه برف بودم

 و رمز رستنم ،خواب خرگوشی بود

که ردپایش ،از ذهن تفنگ گذر میکرد

 

۲-براده ی بوسه هایت

 بیقراری برگ هاست ،

که جاذبه را در افق ،معلق می گذارد.

 

۳-مرا به رویش رنگین کمان در کف دست می رسانی

به شکار شعله در نگاه پروانه

 و دست هایت، پرواز دکمه ها میشود از گل های پیراهنم

 

۴-تابستان، با تیر های کشیده ازسرم سقوط میکند

 طلوع گیلاسی بر گیسوان بافته ام را جشن می گیرم

 1-میعان ماه است در دهان  ماهیها

خسوفی که بر حوض اتفاق می افتد.

2-خس خس نفس های خورشید

 در گلوی خروس ها گیر کرده است.

3-ترجمه تردید

از هراس پاییز

تاراج برگ بود.

 

1=1چند پولک راه است ،تا طعم ماهی ها

دهان رود را به اب بیاندازد؟

2=2چند تکه مقوای زرد به اسمان شب بچسبانم؟

3=3عریانی مسری است ،

وقتی سقوط برگ ،سرنوشت درخت است.

 

پاییز 91

تقدیم به.....

 

بی وقفه

از بارش برگ بر می خیزی

که فصل فرسوده را به تقویم بازگردانی

بر مدار اخرین مربع

لی لی کودکانه ات به خسوف می نشیند

چکمه های چموش از پاهای تو می گریزند

*

در سمفونی نفس هایت

رسوب مدور درد

تکه های غروب را به نت های مردی در دستان من

پیوند می زند 

سکوت از سجاده ات پر میکشد

تا صدای تپانچه ها گل سرخی به پیراهنت پرتاب کند

تابستان

 

 با تيرهاي كشيده از سرم سقوط مي كند

 

از ترديد درخت نيست

 

كه تن پوش سرخ خيابان، يقين برگ هاست.

  انگار

زمان حادثه

عکس های کودکی مان بود

که بر قاب های خالی اتفاق می افتاد

با دست های تو که بر چشمهایم جا مانده

چه کنم؟

در مسير مندرس باد

انفدر مي چرخم

تا تنم از ارتفاع بيافتد

ملافه هاي كلافگي

تخت را مچاله مي كند در دستم.

با ابرهاي گريزان؛ به كوير متروك اتاقي كوچ ميكني

كه ديوارهاي ذهنش خطوطي پراكنده اند

پروانه هاي تنم مشتت را باز مي كند.

مرا مي رقصي ؛ تا باد

نفس نفس ............

گيسوان گره خوردهام را كشف كند.

 ابرها؛در دهانم پرنده مي شوند

تا از ثانيه هاي دور

 كوچ گرمسيري را به حافظه ي تخت باز گردانند

مه بر چهره ات؛تب ملافه ها را تسكين مي دهد

براي جهنمي كه در راه است

لبانت را به پروانه ها بسپار.

با من٬ از دریا سرودی

تا موج هارا روی دستهایمان به خانه بیاوریم

دریا

از گوشه چشمانم لغزید٬ و بر دهان ماهیها افتاد

با مرور ماه.............

 در خاطره ی ماهیها ٬دلتنگی هایمان شعر شد

ماهیها به سطح اب امدند٬شعر هایمان در قعر دریا ته نشین

****

ملوانانی پیر٬پاییز را از جزیره ای خاموش به ساحل آوردند

پاییز

 از لابه لای نامه هایی که هیچ گاه به دستت نرسید

سرک کشید و به دریا زد

حالا سالهاست٬ غواص ها با کلماتی زرد به سطح اب می ایند

من و پاییز به ساحلی نمی رسیم.

 

روی سنگ فرش خیابون

طرح سرخ یه حضور

ردپای خیس بارون

توی کوچه در عبور

 

***********

توی این کوچه ی دلگیر

قدمام راهی نمیشه

حتی بغض اسمونم

رو زمین جاری نمی شه

 

***********

جنگل پیاده خسته

خودشو رسونده اینجا

ما که ریشمون تو خاک

چه هراسی از چماقا

 

**********

تاول روزای زخمی

روی سینه ی درختاس

حتی مهتاب کویرم

توی ارزوی فرداست

*********