هیچ وقت فکر نمیکردم بازی گرگم به هوای دوران بچگیمون که نهایتاً به
کوچمون ختم میشد اینروزها کشیده بشه به خیابونهای شهرم اونم در
همچین سطح وسیعی ، فقط فرقی که کرده اینه ، بازی ما تو بچگی
یدونه گرگ داشت اما این بازی یه عالمه گرگ داره .
......................................................................................................
در حسرتِ یک ماشینِ لباسشویی
هر روز با کهنه شوییِ سوخته ی قدیمیش ور می رود
آخرش هم سر و کارش باز به همان تشت می افتد
آن تشتِ فلزی
که لباس های خیسش را
به پا دردهای مزمنش می رساند
و من دوباره از پشتِ میز داد می زنم
چایی
تا خیالِ باطلِ چرخش پره های کهنه شویی را
به آبِ شیر و شر شرِ چای بسپارد
با دو پانصد تومانیِ پاره و چسب نخورده
و هزار امیدِ واهی
یک لبخند تلخ هم نمی توان خرید