قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

گلای قصه ی ما ، اهالی شهر بهار

گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش
 

 دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش
 

 خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود 
 

جای یارش چه قدر تو این غریبی خالی بود 
 

یادش افتاد که یه روز یه باغبون دو بوته داشت 
 

یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت 
 

 با نوازشای خورشید طلا قد کشیدن  


قصشون شروع شد و همش به هم می خندیدن  


شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود 
 

روزای غنچگیشون چه قدر قشنگ و خوش گذشت 

 
حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت 
 

گلای قصه ی ما ، اهالی شهر بهار 
 

نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار  


فکر می کردن همیشه مال همن تا دم مرگ  


بمیرن ، با هم می میرن از غم باد و تگرگ  


 یه روز اما یه غریبه اومد و آروم و ترد  


یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد 
 

اون یکی قصه ی این رفتنو باور نمی کرد  


تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد 
 

گلای قصه ی ما عاشقای رنگ حریر 

 
هر کدوم یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر 

 
هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود  


چی می شد اگه تو دنیا ، قصه ی سفر نبود 
 

قصه ی گلای ما حکایت عاشقیاست 


مال یاسا ، پونه ها ، اطلسیا ، اقاقیاست
 

که فقط تو کار دنیا ، دل سپردن بلدن 
 

بدون اینکه بدونن ، خیلیا خیلی

یکیشون حالا تو گلدون سفال ، خیلی عزیز 

 
اون یکی برده شده واسه عیادت مریض
 

چه قدر به فکر هم ، اما چقدر در به درن  


اونا دیگه تا ابد از حال هم ، بی خبرن  


 روزگار تو دنیای ما قرب***** زیاد داره  


این بلاها روسر خیلی کسا در می یاره 
 

بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره  


توی هر محکمه کلی برگ و پرونده داره 
 

این یه قانون شده که چه تو زمستون ، چه بهار 

 
نمی شه زخمی نشد از بازیای روزگار 

 
اگه دست روزگار گلای ما رو نمی چید 
 

حالا قصه با وصالشون به آخر می رسید 

 
ولی روزگار ما همیشه عادتش اینه 
 

خوبا رو کنار هم می یاره ، بعدم می چینه 
 

کاش دلایی که هنوزم می تپن واسه بهار  


در امون بمونن از بازی تلخ روزگار

بدن 
 
عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود 
 
نظرات 3 + ارسال نظر
امیر دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:26 ب.ظ http://baghevojod.blogsky.com

سلام
خسته نباشید
شعر قشنگی بود ولی هیف طولانی بود
اگه تیکه تیکه شعراتو بزاری فک کنم بهتره ؛ بالاخره اینم 1 نظره
دلت شادو غم هات کوتاه

علی مظفر دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:05 ب.ظ http://ahttp://alimozafar.persianblog.ir

درود

ترانه ی زیبا با تصاویری مناسب از شما خواندم
دوست داشتم نقدتان می کردم که رخصت نبود و
شاید بعد...

در آتش عشق ،شعلـــــه ور شد فرهاد

آواره به هـــــــر کوه و کمر شد فرهاد

از تیشــــــــه شنید، قسـمت شیرین را

ای مرگ بیـــــــا، که با خبر شد فرهاد

با دواستکان رباعی آماده پذیرایی از ذهن خلاق شما شاعر گرامی هستم
بدرود

محسن مظفر پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ق.ظ

ساز دنیارا زدم صدانداد؛سازعشق رازدم بازندا نداد؛ باسلام ودرودبرشماموفق باشید؛

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد