قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم


۱

هنگام رفتن   

 

لباس درختان ما    

بر تن چشمان شما جا مانده است!   

 

 و حالا   

 

بچه های بازیگوش    

 

درختان سر به هوا را به خنده می گیرند   

 

امسال   

سیب های ما هم   

 

 

از باغچه ی همسایه سر در آورد!   


کنج خانه ای ویران نشسته ام  

 

 

رو به پنجره هایی مرده   

 

که حادثه ی دیدنت را به خاک برده اند!  

 

خدا بیامرزد   

مرا  

 

    پنجره را  

               

          و آرزوی آمدنت را. 

  

 

 

 امیر مغانی


نظرات 3 + ارسال نظر
rozita سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:19 ب.ظ http://www.oxinads.com/?i=31773

سلام وبلاگ قشنگی داری اگر می خوای از وبلاگت کسب درآمد واقعی داشته باشی توی لینک زیر ثبت نام کن http://www.oxinads.com/?i=31773

نوری نوروزی پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 ق.ظ http://alinoori.parsiblog.com

سلام آبجی!
گمت کرده بودیم.... دوباره پیدات کردیم.... خیلی وقته اسباب کشی کردی نه؟!
ایمیلم رو گذاشتم . شاید به درد خورد.... من هستم هنوز توی پارسی بلاگ ... توی همون غروب درب و داغون.... خوشحال می شم دوباره خطتت رو بخونم!
آرزومند آرزوهای شما
نوری نوروزی(غروب کارون)

کوچه باغ پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:12 ب.ظ http://koochebagh.blogfa.com

... دلتنگی امانم را بریده
زندگی هیچ وقت با من مهربان نبوده
هنوز هم ،
تا خرخره
خون دل می خورم ...

سلام دوست عزیز . شعرهای زیبای وبلاگتان را خواندم . خوشحال میشم به کوچه باغ هم سری بزنید .با دو شعر از خانم فاطمه حق وردیان کوچه باغ بروز است و منتظر نظرات شما دوست عزیز . موفق باشید . در پناه حق .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد