قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

من زن هستم

می گویند 

مرا آفریدند 

 

از استخوان دنده چپ مردی  

    

به نام آدم  

 

حوایم نامیدند  

یعنی زندگی  

تا در کنار آدم  

یعنی انسان  

همراه و هم صدا  

باشم  


*

می گویند  

میوه سیب را من خوردم  

شاید هم گندم را  

و مرا به نزول انسان از بهشت  

محکوم می نمایند بعد از خوردن گندم  

و یا شاید سیب  

چشمان شان باز گردید  

مرا دیدند  

مرا در برگ ها پیچیدند  

مرا پیچیدند در برگ ها  

تا شاید  

راه نجاتی را از معصیتم  

پیدا کنند

 

*

نسل انسان زاده منست  

من  

حوا  

فریب خوردۀ شیطان  

و می گویند  

که درد و زجر انسان هم  

زاده منست  

زاده حوا  

که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند

 

*

شاید گناه من باشد  

شاید هم از فرشته ای از نسل آتش  

که صداقت و سادگی مرا  

به بازی گرفت و فریبم داد  

مثل همه که فریبم می دهند  

اقرار می کنم  

دلی پاک  

معصومیتی از تبار فرشتگان  

و باوری ساده تر و صاف تر از آب های شفاف جوشنده یک چشمه دارم

 

*

با گذشت قرن ها  

باز هم آمدم  

ابراهیم زادۀ من بود  

و اسماعیل پروردۀ من  

گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید  

گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیح اش نامیدند   

و گاه خدیجه،  در رکاب مردی که محمد اش خواندند

 

*

فاطمه من بودم  

زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم  

من بودم  

زن لوط و زن ابولهب و زن نوح 

 

ملکه سبا  

من بودم و  

فاطمه زهرا هم من  

 

*

گاه بهشت را زیر پایم نهادند و  

گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند  

گاه سنگبارانم نمودند و  

گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم  

اشک ریختند  

گاه زندانیم کردند و  

گاه با آزادی حضورم جنگیدند و   

گاه قربانی غرورم نمودند و  

گاه بازیچه خواهشهایم کردند

 

*

اما حقیقت بودنم را  

و نقش عمیق کنده کاری شده هستی ام را  

بر برگ برگ روزگار  

هرگز  

منکر نخواهند شد

 

*

من  

مادر نسل انسان ام  

من  

حوایم، زلیخایم، فاطمه ام، خدیجه ام  

مریمم  

من  

درست همانند رنگین کمان  

رنگ هایی دارم روشن و تیره  

و حوا مثل توست ای آدم  

اختلاطی از خوب و بد  

و خلقتی از خلاقی که مرا  

درست همزمان با تو آفرید

 

*

بیاموز  

که من  

نه از پهلوی چپ ات  

بلکه 

 

استوار، رسا و همطراز  

با تو  

زاده شدم   

بیاموز که من  

مادر این دهرم و تو  

مثل دیگران  

زاده من

سروده ای از: لینا روزبه حیدری   

( خبرنگار با سابقه که برای بخش افغانی صدای آمریکا کار می کند.. )

نظرات 2 + ارسال نظر
سالی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:21 ب.ظ http://salijigmal.blogsky.com

بدو بدو
وبلاگ آپ شد
اگه نیای سرت کلاه میره ها[رضایت]
راستی منو لینک نکردی{ناراحت}

علی شیخ پور یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:50 ب.ظ

سلام
معلوم هست کجایی ؟من از صبح که زابلم دنبال یه آشنا می گردم اما کسی نیست.شنیده بودم زابلی؟ببین من تا فردا عصر اینجام .اگه دوست داری منو ببینی خوب زود پیدام کن09375875275

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد