(هرچند دبر اما بالاخره تونستم این مطلب رو جمع کنم وتو این پست بذارمش)چندوقت پیش
ماجرای شـ.ـهلا مرا تکان داد، وقتی اتفاقی در یکی از شبکههای مـ.ـاهــ.ــواره دیدم که در
دادگـ.ـاه چگونه با قدرت از خودش دفاع میکرد، تحسینش کردم (کاری به این ندارم که قـ.ـاتل
بود یا نبود)، وقتی برای عشقش اینهمه جنگید و تا پای دار رفت، هرچند زیر لب و با بغض
«دیــــــوانــــــه» خطابش کردم که جنگیدن برای یک مرد، خود حماقت است، اما نمیدانم چرا باز
تحسینش کردم! چرا اصلاً بغض کردم؟ چرا وقتی میگفت: "من در خانهی خودم دست به سیاه و
سفید نمیزدم و حتی برادرم برایم آب میآورد اما به خاطر نـ.ـاصر که زنش نفهمد خانـ.ـه خـ.ـالی
مانده و گرد و غبار گرفته، جارو میکردم و میشستم و میسابیدم...." دیگر نتوانستم تحمل
کنم و به اتاقم رفتم و بغضم را شکستم!
شـ.ـهـ.ـلا، حتی اگر به تنهایی و با دستان خودش، لـ.ـالـ.ـه (همسر نـ.ـاصـ.ـر محـ.ـمد خـ.ـانی)
را با 27 ضـ.ـربه چـ.ـاقو به قـ.ـتل رسانده باشد، نـ.ـاصر او را به این زندگی آورد. نـ.ـاصر خواست که
عشقش را (اگر داشته باشد البته) بین 2 زن (و یا بیشتر، خدا عالم است) تقسیم کند. نـ.ـاصر
چرا آن موقع که شـ.ـهلا را میبویید و میبـ.ـوسـ.ـید، حواسش نبود که لـ.ـالـ.ـه و فرزندانش
منتظرش هستند؟ حالا که گندش درآمده مجبور است که از خـ.ـون همسرش دفاع کند...! ولی
مجبور نبود به کودکش بگوید چهارپـ.ـایه را از زیر پای این زن بکش تا لـ.ـذت جان دادن یک انسان
را، در روح و جان آن کودک معصوم ذره ذره تزریق کند و گردنی که بارها ناصر میبـ.ـوســ.ـیدش،
حالا زیر طناب اعــ دام ببیند و لذت ببرد!
نـ.ـاصـ.ـر مجبور نبود حیوان بودنش را تا این حد ثابت کند که وقتی شـ.ـهلا در دقایق آخر قبل
از اعـ.ـدام پرسید: "نـ.ـاصر هم راضیست مرا بکشند؟" به گوشش برساند که اصلاً برای همین
کار آمده است و شـ.ـهلا دیگر سکوت کرد که به قول بهاره رهنما: "سکوت شـ.ـهلا، مرگ قلبش
را زودتر از لگد زدن به صـ.ـندلی دارش رقم زد. شـ.ـهلا بعد از آن سوال تمام شد..." و نـ.ـاصر
هم یک ساعت بعد از اعـ.ـدام به قـ.ـطر رفت... به همین سادگی، به همین دردناکی!!!
کاش میدانستم حالا شبهای نـ.ـاصر چگونه میگذرد؟ کنار شومینه و نسکافه به دست به
برنامههای بیزینساش در قطر فکر میکند و یا کابوس گـ.ـردن شـ.ـهلا را میبیند و بـ.ـوسـههایی
که به آن میزد و یا رد طـ.ـناب اعـ.ـدام و آرام شدن فکرش و نسکافه را تا آخر سر کشیدن؟
اشک چشمانم نمیگذارد درست ببینم.... شاید شما بهتر ببینید!
ناصر! آسوده بخواب که شهلا بر دار رفت...!
پانوشت: شاید اگر من جای شـ.ـهـلای عـ.ـاشق بودم، در آخرین لحظات زنده ماندنم قبل از اینکه
مطمئن شوم، نـ.ـاصر آمده است تا با چشمان خودش جـ.ـان دادن مرا ببیند، این آهنگ را زیر لب زمزمه میکردم:
ما عاشق هم بودیم، حسی که یه عادت نیست
از من که گذشت اما این رسم رفاقت نیست
باشه برو حرفی نیست، من از همه دلگیرم
حالا که دلت رفته، دستاتو نمیگیرم
کی جز تو نمیدونه، ما عاشق هم بودیم
ما عاشق هم بودیم...
زن سرزمین من برای عشق تاوان می دهد از مرگ و پیری و تف و طرد و لعن تا اعدام ...