من خوشبختم چون خدایی هست که بهم ثابت کرده توی تموم لحظه های
سخت کنارمه ، برای همه ی خنده هام دلیله و اشکهام رو بی بهونه مهمون
چشمهام نمی کنه ، خدایی که وقتی گمش می کنم خودش برام دست تکون
می ده و وقتی صادقانه به آسمونش خیره می شم تمنای نگاهم رو بی جواب
نمی ذاره ، خدایی که عاشقه و من با تمام وجود براش دلبری می کنم و ناز
نگاهم رو می خره بی منت ، خدایی که دستم رو می گیره وقتی لبه ی پرتگاه
ایستادم و یه اشتباه منو به سقوط پیوند می زنه، خدایی که صدام می کنه
وقتی سکوت لحظه هام کسل کننده می شه ، وقتی فراموش می کنم
زندگی رنگین کمان زیباییه ، خدایی که توی آسمون نیست کنار منه، وقتی
که دارم به غمگین ترین ریتم زندگی گوش می دم پابه پای چشمهام بارونی
می شه و منو توی آغوش می گیره مبادا حس کنم تنها موندم ، خدایی که
از دست رفته ی کودکی هام رو به من برمی گردونه تا باز خجل بشم از یک
قهقهه ی بلند از سر دلخوشی ، خدایی که گوش من رو می کشه وقتی که
فراموش می کنم دنیا سفید نیست و به من سیلی می زنه قبل از این که
روزگار به خاطر سادگی و خوشبین بودنم درد رو به یادم بیاره ، خدایی که
دلگیر نمی شه وقتی باهاش قهر می کنم وقتی که بهش می گم خدای
دیگرانه نه خدای من، وقتی سرش داد می زنم و می گم که ذره ای معرفت
نداره ، بین این همه کج خلقی به کوچکترین خواسته ی من جواب می ده تا
بدونم که برآورده کردن آرزوهای کوچک من هم براش مهمه ، خدایی که نیاز
نداره به محبت من، به وجود من، به بودن من، اما با محبت من، با وجود و بودن
من لبخند می زنه و لبخندش رنگی می کنه همه ی لحظه های بی قراری رو،
خدایی که برای تنهایی های من حرمت قائله ، خدایی که بدها رو از زندگی من
خط می زنه و به جاشون یه دنیا خوبی می ده ، خدایی که به من دل خوش
داده و یک دنیا آرزوی قشنگ و یک دنیا لبخند
من خوشبختم چون شب هست و خدا هست و یک روح سبکبار