سلام.از اونجایی که جدیدا اعتماد به نفسم بالا رفته باز هم از خودم شعر میذارم.یه غزل که چندماه پیش گفتمش فقط خدا کنه تکراری نباشه که........
در همهمهی نبودن یاری که...
بر دوش دلم نشاندهام باری که...
از قافلهی جنونتان جا ماندم،
از وسوسهی طناب این داری که...
آمیزهیی از شب و غم و شعرم من
با حادثهی پریدن ساری که...
میرفت به کوچهیی غبارآلوده
با بال و پر نشسته بر خاری که...
ما زخمی شعرهای بی قافیه ایم
دلشورهی ناتمام آن کاری که...
من تاب میخورم از ریسه های ماه
تا سطرهای خاک، تا انتهای چاه
شلاق میخورد بر گونه ی دلم
بادی وزیده، شوم، زاییده ی گناه
هی موج میزند از قطره های اشک
هی تار میشود تصویر این نگاه
کامل شد و شکست، بغض همیشه ام
نه، مستحب نبود این نقطه ی مباح
آنجا که عاشقی، خط مقدم است
آنجا فقط بگو، آنجا فقط بخواه
باور نمیکنم که زخم خورده ام
کات – این پلان نبود از ابتدای راه
قندیل های غم بر سقف بی کسی
تن تن تتن تتن، آوازهای آه
تو قهوه میشوی، بی خواب میشوم
داغ و چشیدنی، دو مردمک سیاه