اولین روز دبستان بازگرد
شادی آن روز هایم بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانده ترند
درس های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی مادر روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن
تمام شاعران اهل دروغند
بجز آنها که از جنس فروغند (ومن به گواهی همه از جنس فروغم)
من چه اشک ها ریختم اما نم اشکی بر چشمان شما ننشست.
علت را دریافتم من غریبه هستم (ژان امروش)
غمگینم ! هی از چشم هایم اشک می جوشد وهی پلک می زنم که
مثلن چشم هاین آب می زند یا می سوزد از درون سیر نزولی دارم صدای
فروریختن دیوارهای غرورم را می شنوم حتمن که نبایدیکی از آن ماجراهای
عجیب وغریب یا اتفاق های خاص رخ بدهد تا یک دختر نازک دل حساس
وشاعر مثل من نگاهش را غم بگیرد ودیگر خبری از تیکه انداختن های
بامزه اش وپرحرفی های گاه و بیگاهش نباشد! برای من همین حال وروز
الانم عین آسمان به زمین رسیدن است می فهمی؟
من نام کسی نخوانده ام الا تو
با هیچ کسی نمانده ام الا تو
عید آمد ومن خانه تکانی کردم
از دل همه را تکانده ام الا تو
(سلام این غزلم فاصله رو داد می زنه با شدتی بیشتر از قبلی امیدوارم
فاصله ها جسمی باشند تا روحی و به امید روزی که تمام فاصله های تلخ
برداشته شوند.........)
چه آشنای غریبی است چشمانت
بمان که یار نجیبی است چشمانت
تمام خاطره هایم به باد می رفتند
چه ماجرای عجیبی است چشمانت
منی که راحت وساده فریب می خوردم
دوباره فکر فریبی است چشمانت
شبیه سایه ی بی انتهای تاریکی
برای این دل حوا سیبی است چشمانت
دوباره های نبودت هجوم آوردند
بمان که یار نجیبی است چشمانت
(سلام .امیدوارم سال خوبی رو آغاز کرده باشین این غزلو اواخر تعطیلات
نوروزی گفتم کاملن حسی هست منتظر نقد ونظرات زیباتون هستم .........
حق نگهدارتون)
چه فرق دارد اگر ما جدا باشیم
نه یک نمایش صامت فقط صدا باشیم
رفیق لحظه ی تنهاییم کجا هستی؟
در این مسیر غریبه چرا باشیم؟
که در نفس نفست ترس جا دارد
بیا از این شب خالی رها باشیم
که یک جنایت مشکوک رخ داده
نگو مجرم خسته دوباره ما باشیم
خدای فاصله ها سخت می گیرد
چه می شود اینبار ما خدا باشیم
بلند بال وپری داشت این رویا
چه فرق دارد اگر ما جدا باشیم؟