سخت پابند چشم های توأم، ساده دل کَنده ام از این دنیا
مثل دیوانه های زنجیری، مثل گنجشک های سر به هوا
تازه پی برده ام به سرمستی، تازه پی برده ام به جام شراب
تازه فهمیده ام جهان یعنی، زندگی بین مستی و رؤیا
دوست دارم جهان شروع شود در نگاه من و تو از آغاز
مثل برخورد اولین لبخند بین لب های آدم و حوا
دوست دارم که حال خوبم را با صدای بلند بنویسم
شادم از لحظه های بی دیروز، شادم از لحظه های بی فردا
دوست دارم بلند خنده کنم تا جهان پُر شود از این مستی
یا بگریم چنان که بوتیمار، یا برقصم چنان که مولانا
دوست دارم مسافری باشم، هرچه دارم به آب بسپارم
دوست دارم که ناخدا باشم، با همین دست های کوچک، تا ـ
با دلم قایقی درست کنم، بسپارم به آب های خلیج
تا مرا هِی کند به دورادور، ببرد تا به آخر دنیا
دوست دارم،... ولی نه می خواهم ساده بنویسم عاشقت هستم
چون پلنگی به خواب بعد از ظهر، چون درختی به آخر سرما.
جواد کلیدری ـ اسفند 1385
سلام دوباره
ممنونم خانم. لطف کردی.
به امید سرسبزی
سلام.جسارتا غرل برای خودم بود.من به گرد ژای حسین منزوی هم نمیرسم.فقط عبارت (هنوزم من همانم) از مرحوم منزوی وام گرفته بودم که در پایان غزل ازش نام بردم.حالا که معلوم شد غزل برای خودمه قدم رنجه کنید تشریف بیارید برای نقد.
دوست دارم،... ولی نه می خواهم ساده بنویسم عاشقت هستم !!!!!!!!!!
عاشق کی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟
حتما بهش بگو و ببوسش تا اونم بفهمه که دوسش داری و برات مهمه و از در کنارش بودن، بوسیدنش، در آغوش گرفتنش و... لذت میبری...