قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

حق داشت آدم

در من دوباره زنده شده یاد مبهمی



دنیا قشنگ تر شده این روزها کمی



گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من



یعنی زیاد یعنی همسنگ عالمی



دریا کجا و باغ کجا؟ سهم من کجا؟



من قانعم به برگ گلی قطره شبنمی


-

ای عشق چیستی تو که هرگاه می رسی



احساس می کنی که دلیری که رستمی



مثل اساس فلسفه و فقه مبهمی



مثل اصول منطق و برهان مسلمی



هم چون جمال پرده نشینان محجبی



هم چون بساط باده فروشان فراهمی


-

حق داشت آدم آخر بی عشق آن بهشت



کمتر نبود از برهوت از جهنمی -



با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لبگزه 



قصری پر از فرشته و دیوار محکمی؟


-

باید مجال داد به خواهش به وسوسه



باید درود گفت به شیطان به آدمی!



بهروز یاسمی

نظرات 4 + ارسال نظر
تیراژه دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

سلام بانو..عجب شعری بود.........نو و تازه و بکر و ناب...تا حالا اینطوری نگاه نکرده بودم به التزام عشق...ممنون برای این انتخاب محشرت.

محمودی راد سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ http://alimahmoudirad.blogfa.com

سلام عزیز
مرسی از احساسات شما

اسفندیارپور چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ب.ظ

شب آمده ام پیش تو آرام بگیرم از تلخی چشمان تو ایهام بگیرم[گل]

سلام با یک غزل بروز هستم و منتظر نگاه ارغوانی شما[گل]

سعدی چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ب.ظ

سلاممممم هر روز میام سر می زنم ببینم برای خوراک قلبم چی میاری ... بالاخره از راه رسیدی ... ممنونم .. خیلی قشنگ بود ... من قانعم به برگ گلی قطره شبنمی ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد