او هم برای گریه ی من شانه ای نشد
رفت و مرا درون غمم ماندگار کرد
با سردی اش به جای تسلای قلب من
گلواژه های شعر مرا بی بهار کرد
****
گفتم به او برای دل خسته اندکی
ای آخرین پناه من آغوش می شوی؟
لبریز گفتن است دل بی نصیب من
آیا برای حرف دلم گوش می شوی؟
****
در اوج گریه گفت که آغوش می شود
با شانه ای که همدم شب گریه ها شود
می خواست جای گریه بخندم به روزگار
می خواست غم ز روز و شب دل جدا شود
****
اما دریغ و درد که او نیز بیش از این
تاب تحمل من دیوانه را نداشت
از خویش راند این دل محنت کشیده را
رفت و مرا در این شب اندوه جا گذاشت
مریم علی اکبری
سلام مرسی شعر جالبی بود
سلام دوست عزیز
ممنونم که سر زدی.خواهش میکنم. خوشحالم از اینکه هنوزم تو دنیای وبلاگ نویسی کسانی مثه شما پیدا میشن که وقتی مطلبی از دیگران میذارن حداقل اسم نویسنده رو ذکر می کنن.
فقط فکر می کنم اگه این شعرایی که گذاشتین در کنارش لینک وبلاگم قرار بدید بهتر باشه.
موفق باشید.