قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

بالا بلند جان غزل های من پری

من و تو آن دوتا کاجیم بهتر

دوتا رفته به تاراجیم بهتر

بگو پرونده­ی ما را ببندند

من و تو هر دو اخراجیم بهتر  

 

 ......................................................

 

در کنج ایوان می‌گذارد خسته جارو را 


در تشت می‌شوید دو تا جوراب بدبو را 

با دست‌های کوچکش هی چنگ پشت چنگ
 

پیراهن چرک برادرهای بدخو را… 

قلیان و چای قندپهلو فرصت تلخی‌ست 


شیرین کند کام پدر، این مرد اخمو را 

هر شب پری‌های خیالش خواب می‌بینند: 


یک شاهزاده ترک یک اسب سفید او را… 

یک روز می‌آیند زن‌ها کل‌کشان، خندان 


داماد می‌بوسد عروس گیج کم‌رو را 

این حلقه از خورشید هم حتی درخشان‌تر…
 

ای کاش مادر بود و می‌دید آن النگو را 

او می‌رود با گونه‌هایی سرخ از احساس 


یک زندگی تازه‌ی گرم از تکاپو را …


او زندگی را سال‌های بعد می‌فهمد 


دست بزن را و زبان تند بدگو را 

روحش کبود از رنج و جسمش آبرودار است 


وقتی که با چادر کبودی‌های اَبرو را… 

اما برای دخترش از عشق می‌گوید: 


از بوسه‌ی عاشق که با آن هرچه جادو را… 

هرشب که می‌خوابند، دختر خواب می‌بیند 


یک شاهزاده ترک یک اسب سفید او را…  

 مژگان عباسلو 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد