این جزء درگیری ترین غزل های منه شک دارم نظری نداشته باشین،
حتمن دارین مگه نه؟
این من خسته به دنبال خدا می گردد
مثل یک کفترچاهی رها می گردد
برق می زند انگار دوچشمان او
وای ازاین تن خاکی که جدا می گردد
شعله در شعله زده خرمن افکارم را
آن همه آری مشکوک که لا می گردد
من مکافاتم و در جلد خودم می سوزم
سرسنگین شده ام باز چرا می گردد.
سلام اکرم جان
غزل جالبی بود ولی انگار بعضی جاها قافیه هاش کمی مشکل داشت ، شاید هم من بلد نیستم درست بخونم....نمیدونم....
تو چرا میگی که مکافاتی؟ واسه چی؟ چرا مکافات؟
موفق باشی عزیزم.