قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

زن سرزمین من برای عشق تاوان می دهد از مرگ و پیری و تف و طرد و ل

 (هرچند دبر اما بالاخره تونستم این مطلب رو جمع کنم وتو این پست بذارمش)چندوقت پیش  

 

ماجرای شـ.ـهلا مرا تکان داد، وقتی اتفاقی در یکی از شبکه‏های مـ.ـاهــ.ــواره دیدم که در  

 

دادگـ.ـاه  چگونه با قدرت از خودش دفاع می‏کرد، تحسینش کردم (کاری به این ندارم که قـ.ـاتل  

 

بود  یا نبود)، وقتی برای عشقش این‏همه جنگید و تا پای دار رفت، هرچند زیر لب و با بغض  

 

«دیــــــوانــــــه» خطابش کردم که جنگیدن برای یک مرد، خود حماقت است، اما نمی‏دانم چرا باز  

 

تحسینش کردم! چرا اصلاً بغض کردم؟ چرا وقتی می‏گفت: "من در خانه‏ی خودم دست به سیاه و  

 

سفید نمی‏زدم و حتی برادرم برایم آب می‏آورد اما به خاطر نـ.ـاصر که زنش نفهمد خانـ.ـه خـ.ـالی  

 

مانده و گرد و غبار گرفته، جارو می‏کردم و می‏شستم و می‏سابیدم...." دیگر نتوانستم تحمل  

 

کنم  و به اتاقم رفتم و بغضم را شکستم!  

     شـ.ـهـ.ـلا، حتی اگر به تنهایی و با دستان خودش، لـ.ـالـ.ـه (همسر نـ.ـاصـ.ـر محـ.ـمد خـ.ـانی) 

 

 را با 27 ضـ.ـربه چـ.ـاقو به قـ.ـتل رسانده باشد، نـ.ـاصر او را به این زندگی آورد. نـ.ـاصر خواست که 

 

 عشقش را (اگر داشته باشد البته) بین 2 زن (و یا بیشتر، خدا عالم است) تقسیم کند. نـ.ـاصر 

 

 چرا آن موقع که شـ.ـهلا را می‏بویید و می‏بـ.ـوسـ.ـید، حواسش نبود که لـ.ـالـ.ـه و فرزندانش  

 

منتظرش هستند؟ حالا که گندش درآمده مجبور است که از خـ.ـون همسرش دفاع کند...! ولی  

 

مجبور نبود به کودکش بگوید چهارپـ.ـایه را از زیر پای این زن بکش تا لـ.ـذت جان دادن یک انسان  

 

را، در روح و جان آن کودک معصوم ذره ذره تزریق کند و گردنی که بارها ناصر می‏بـ.ـوســ.ـیدش،  

 

حالا زیر طناب اعــ دام ببیند و لذت ببرد!  

     نـ.ـاصـ.ـر مجبور نبود حیوان بودنش را تا این حد ثابت کند که وقتی شـ.ـهلا در دقایق آخر قبل  

 

از  اعـ.ـدام پرسید: "نـ.ـاصر هم راضی‏ست مرا بکشند؟" به گوشش برساند که اصلاً برای همین 

 

 کار  آمده است و شـ.ـهلا دیگر سکوت کرد که به قول بهاره رهنما: "سکوت شـ.ـهلا، مرگ قلبش 

 

 را  زودتر از لگد زدن به صـ.ـندلی دارش رقم زد. شـ.ـهلا بعد از آن سوال تمام شد..." و نـ.ـاصر 

 

 هم یک ساعت بعد از اعـ.ـدام به قـ.ـطر رفت... به همین سادگی، به همین دردناکی!!! 

     کاش می‏دانستم حالا شب‏های نـ.ـاصر چگونه می‏گذرد؟ کنار شومینه و نسکافه به دست به 

 

 برنامه‏های بیزینس‏اش در قطر فکر می‏کند و یا کابوس گـ.ـردن شـ.ـهلا را می‏بیند و بـ.ـوسـه‏هایی  

 

که به آن می‏زد و یا رد طـ.ـناب اعـ.ـدام و آرام شدن فکرش و نسکافه را تا آخر سر کشیدن؟  

اشک چشمانم نمی‏گذارد درست ببینم.... شاید شما بهتر ببینید!

 

 ناصر! آسوده بخواب که شهلا بر دار رفت...!


پانوشت: شاید اگر من جای شـ.ـهـلای عـ.ـاشق بودم، در آخرین لحظات زنده‏ ماندنم قبل از اینکه     

 

 مطمئن شوم، نـ.ـاصر آمده است تا با چشمان خودش جـ.ـان دادن مرا ببیند، این آهنگ را زیر لب زمزمه می‏کردم:

ما عاشق هم بودیم، حسی که یه عادت نیست 

از من که گذشت اما این رسم رفاقت نیست 

باشه برو حرفی نیست، من از همه دلگیرم 

حالا که دلت رفته، دستاتو نمی‏گیرم 

کی جز تو نمیدونه، ما عاشق هم بودیم 

ما عاشق هم بودیم... 

 

  زن سرزمین من برای عشق تاوان می دهد از مرگ و پیری و تف و طرد و لعن تا اعدام ...

نظرات 7 + ارسال نظر
baby دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ http://memoirs.blogsky.com

واقعا خوب نوشتی بانو...
موافقم باهات.

یک نفر سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ

از کسی که ادم کشته نمیشه به این راحتی دفاع کرد

نورا لک سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ http://www.ghasambeghalam.parsiblog.com

سلام دختر خوب .
شاید اگه آقا تختی زنده بود می گفت:؛ ما ورزشکار بودیم . ورزشکاری هم الان کاری نداره. کار وقته کاره که بیکاری آدم نیاد سروقت بی عاریش. مرام ومسلک پهلوونی از آقام پوریاولی به ارث رسیده میرسه به موروثی که درد و دل مادر پیری گوشه ی یک سقاخونه که پسرم را دریاب که میگن قهرمون فردا بازوهاش مثل سنگه دریاب کاکل پسرم را دریاب. آقام پوریا اگه مردونگیش گل نمی نداخت الان ورد زبون ها نبود.یکی میشه پوریای ولی همه که نمیشه تختی بی نام و نشون! این مرام و مسلک هم شده قاب توی قنجه واسه نوستالژی نویس هاش!!؛
حکایت ناصر محمد خانی هم حکایت همه ی این فوتبالیست هایی هست که از دیسکو و پارتی ها و مهمونی های شبانه به خاطر پول مفت و ماشین مفت قرارداهای مفت و معروفیت از همه مفت تر پای گه خوریهاشون نمی ایستند. کی مجاهد خضیراوی ها را میشناسه که قربانی همین ندونم کاری های چهارتا فوتبالیست فشن شد!!!
قربانت

نورا لک چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.ghasambeghalam.parsiblog.com

سلام اکرم خوبی دختر خوب؟


" مَتََلی در به گا رفتن شهری که شُهره نام دارشد یا « دادا من جوقم ! » "

pashmakoo پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ http://pashmakoo.blogsky.com


چقدر امشب بارونی هستم

مارال یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ب.ظ

سلام عزیزم ممنونم که ساکت نموندی و به خاطره ۱ بانو عاشق و عشقش مطلب نوشتی من واقعا برای ناصر متاسفم.

مارال یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ

دوست دارم اینم بگم شهلا جان ارام بخواب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد