قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

من خواهم مرد به زودی.........

در حنجره های  ما  صدا را بفشار 

صوت و سخن و حرف و هجا را بفشار 

تاریکی از این قشنگ تر می خواهی؟ 

ای  مرگ  بیا  گلوی  ما را بفشار 

***  

 

* تازگیها چه ساده خراب می شوم ... چه ساده از هم می پاشم ...  
 
چه ساده و چه زود... !!! 
 تنهایی ، درد بزرگی است  

*  چراغ ها را خاموش کن لعنتی .. . شاید بعضی چشمها ،  

 

حوالی شانه های تو ، میهمانی از جنس بغض را به انتظار نشسته باشند 

 

نیستی ....

آنقدر نیستی که انگار هیییییییییچوقت نبوده ای 

 ....

 

 

 

من حالا نیاز دارم که باشی ... که صدام کنی ... که دستهام را بگیری ... 

اما تو ... نیستی ... 

 

 

آنقدر نیستی که انگار هیییییییییییچوقت هم نبوده ای .... 

 

...

هاااااااااااااه ... 

می دانم ...  

دل نازک شده ام ... 

به تلنگری می شکنم ...  

می خواهم به همان حصار سرد و بی روح خودم برگردم ...  

مثل اکرم تنهای بیچاره... تنهاااااااااااای تنها ...  

انتظار زیادیست خواستنت توی این لحظه های سیاه .. ؟   

بودنت به اندازه  یک کلمهء چند حرفی ..       ... ؟ 

نمی دانم ... شاید هم هست ...  

کسی چه می داند ... 

نمی دانم .. من هییییچ چیز نمی دام ... 

فقط می دانم که دلم  می خواست باشی ...  

به اندازهء یک کلمه فقط .. 

.

از پشت تمام  این فاصله های دور حتی .... و نیستی ... 

آنقدر نیستی که انگار هیییییییییییچوقت  هم نبوده ای .... 

آنقدر نیستی که انگار هیییییییییییچوقت  هم نبوده ای .... 

آنقدر نیستی که انگار هیییییییییییچوقت  هم نبوده ای .... 

آنقدر نیستی که انگار هیییییییییییچوقت  هم نبوده ای .... 

لعنتی ... دلم شکست ....   

کسی نیست ... 

یادت هست.. هیچ کس وقت ندارد ببیند تو چه مرگت شده ... ... ... ... 

 

 هاااااااااااااه !

از همه تان دلم گرفته ...  

 

از تو ... که مرا گذاشتی و حالا  برای من خط و نشان برف نیامده و زمستان سرد کشیده ای ... 

و از تو که ..... 

بی خیااااااااال ...... 

تمام  می شود این روزهای طووووووووووووولانی .... 

تمام  

می شود 

این  

روزهای  

طولانی

...

اما .. تو باور نکن ...................

 ***

***

***

***

اشک هام دیگر نمی ریزند... 

 

 

می روم تمام خودم را بالا بیاورم...

 

* درد گاهی وقت ها چقدر لذت دارد...؟!؟ 

 

* انگار عادت شده!!!

 

 

تمام شد... 

یادم می آید آن همه ادعای دوستی را... 

دلم می سوزد... 

چه خیال هایی داشتم... 

 

* دیگر نگران هیچ کس نیستم 

 از درد به خودم می پیچم...

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد