جدید
به نقل از سایت تازه مسلمانان، اخیرا سارا بوکر، هنر پیشه، مدل و مانکن تازه مسلمان آمریکایی، توضیحاتی را درباره خود ارائه داده است.
منبع : فراز اندیشه
به نقل از سایت تازه مسلمانان، اخیرا سارا بوکر، هنر پیشه، مدل و مانکن تازه مسلمان آمریکایی، توضیحاتی را درباره خود ارائه داده است.
منبع : فراز اندیشه
عجب زمانه عجیبی است!
برخی مردمان امام گذشته را عاشقند ولی امام حاضر را...
چرا؟؟؟
امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند اما امام حاضر را باید فرمان ببرند!
...و کوفیان "عاشورا" را اینگونه رقم زدند!
پس "منتظران حضرت مهدی" به گوش باشد؛حسین(ع) را منتظرانش شهید کردند!
از دیدگاه فقهی و متون دینی، صرف گفتوگو میان زن و مرد نامحرم ممنوعیتی ندارد، اعم از اینکه گفتوگو درباره مسائل علمی، سیاسی یا درباره مسائل معمولی، عادی و روزمره باشد. امام خمینی قدس سره میفرماید:
اقوا این است که شنیدن صدای زن نامحرم در صورتی که با تلذذ و ریبه نباشد، جایز است و نیز برای زن جایز است، در صورتی که خوف فتنه ای نباشد، صدای خود را به مردان نامحرم بشنوایاند... . جمعی به حرام بودن شنیدن صدای زن و شنواندن آن قائل شدهاند. اما این قول ضعیف است. البته بر زن حرام است که با مردان به گونه مهیج شهوت، گفتوگو کند؛ یعنی صدای خود را نازک، لطیف و زیبا کند تا دلهای بیمار به طمع بیفتند.(امام خمینی قدس سره )
صاحب عروة الوثقی نیز به همین معنا فتوا داده است
.(یزدی، بی تا، ج 2، مسئله 39.)
در قرآن، مسأله ارتباطِ دو جنس در ابعاد گوناگون و در گستره بسیار وسیعی مطرح شده است و شامل گفت و گوی دو جنس، نظر و نگاه، دست دادن و مصافحه کردن، مساعدت و کمک کردن و تنهایی و خلوت گزینی و دیگر انواع ارتباط میشود.
ما در آیات 22 به بعد سوره قصص، با جوانی پُرشور رو به رو هستیم، جوانی که به خاطر مبارزه با نظام فاسد، از دیار خویش میگریزد و به شهر مدین پناه میبرد. در مدین کنار چاه آب، نگاهش در میان چوپانان ـ که برای آب دادن به گوسفندانشان آمدهاند ـ به دو دختر جوان میافتد. در کارشان باریک میشود: چرا معطّل ایستادهاند؟ چرا به گوسفندانشان آب نمیدهند؟ کنجکاویاش او را به سوی آنها میکشد. با طرح یک سؤال سر از کارشان درمی آورد: «ما خَطْبُکُما؟؛ چه میکنید؟ کارتان چیست؟»
آنان در پاسخ میگویند: «لانُسقی حتّی یصْدِرَ الرِّعاءُ؛ ما به گوسفندان آب نمیدهیم تا آنکه چوپانان آب بردارند و سر چاه را خلوت کنند». در ذهن جوان، سؤالِ دیگری جوانه میزند و میپرسد: مگر شما کسی را ندارید که در کارها کمکتان کند؟ و ذهن زیرک دختران جوان، منظورِ جوان را به خوبی درمی یابد و در ادامه میگویند: «وابونا شیخ کبیر؛ پدر ما پیری سالخورده است».
نکته: تا اینجا از آیه استفاده میکنیم که ارتباط دو جنس مخالف، در حدّ مکالمه و گفت و گو، نهی نشده است.نتیجه: ارتباط کلامی بین دختر و پسر اشکالی ندارد.
در این زمینه، نیکوست با یکدیگر نگاهی به سوره احزاب بیفکنیم. در این سوره (آیه 32) خطاب به زنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) میفرماید: «یا نساءَ النّبی لَسْتُنَّ کأحدٍ منَ النِّساءِ إن اتَّقَیتُنَّ فلا تَخضعن بالقولِ فیطمع الذی فی قلبه مرض وقلن قولاً معروفاً؛ ای زنانِ پیامبر! شما همچون زنان دیگر نیستید، اگر پارسایی بورزید، به گفتار نرمی نکنید تا کسی که مرضی به دل دارد، طمع نیارد و سخنی پسندیده گویید».
گرچه خطابِ آیه به زنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) است، امّا تعلیلی که در آخر آیه آمده، همه زنان و مردان را در برمی گیرد. جان کلام آنکه، آیه سوره احزاب، ارتباط کلامی بین دو جنس را از دو طرف کنترل میکند. از طرفی، دختران هنگام سخن گفتن باید عفت در کلام را رعایت کنند و به گونه ای سخن نگویند که همراه عشوه و ناز باشد و دلها را مجذوب خود سازد و از سوی دیگر، به پسران نیز سفارش میکند که در مواجهه با جنس مخالف، با دلی پاک (و نه آکنده از تمایلات جنسی) رو به رو شوند.
پس، آیه از یک سو به دختران میگوید: در حین گفت و گو، بر لحن و صدای خویش کنترل داشته باشند و از سوی دیگر، به پسران سفارش میکند که بر دلهای خویش نظارت داشته باشند تا با دلی مرض آلود با دختران رو به رو نگردند.
خلاصه سخن آنکه: ارتباط کلامی بین دو جنس، با دو شرط (کنترل صدا و حالت سخن گفتن از سوی دختران و کنترل دل از سوی پسران) مجاز شمرده شده است.
«فَسقی لهما ثُمَّ تَوَلّی اِلی الظِلّ…»
در چشم انداز آیات، رفتار جوان نگاهمان را به خود میکشد. با اینکه او از اهل مدین نیست، بلکه یک پناهنده از ستم گریخته است؛ امّا حتی در شهر غریبِ مدین هم ستمی را که بر دختران میرود برنمیتابد. در میان نگاه های ناباورانه مدینی ها ناگهان جلو میآید. آستین همت بالا میزند، به گوسفندان دختران آب میدهد، آنگاه با خاطری آسوده در سایه مینشیند.
اصل دوّمی که از این آیات به دست میآید این است که ارتباط دختر و پسر در بُعد مساعدت و یاری رساندن مورد نکوهش قرار نگرفته است. امّا آیا این اصل را به طور مطلق میتوان پذیرفت؟ آیا دو جنس مخالف در هر شرایط (اجتماعی، فرهنگی، روحی) میتوانند با تکیه بر اصل «مساعدت» با یکدیگر مرتبط شوند، به یاری هم بشتابند، در درسها و مشکلات درسی به یکدیگر یاری رسانند، به خوابگاه و خانه یکدیگر رفته به بحث و گفتگوی درسی و غیر درسی بپردازند؟
برای روشن شدن اصل مساعدت به قرآن باز میگردیم. در آیات سوره قصص، موسی را دیدیم که به کمک دختران شتافت؛ امّا نکته ای در ادامه آیه آمده که در خور تأمل فراوان است. قرآن میگوید: (موسای جوان) برای دختران آب کشید، آنگاه به سایه پناه برد. همین و بس. امّا پس از مساعدت به دختران، دیگر آنجا نایستاد، به رویشان لبخند نزد، از نام و نشانشان نپرسید، از آنها نخواست تا به او بگویند خانهشان کجاست، با که زندگی میکنند، اجازه میدهند تا در منزل همراهی شان کند یا نه.
قرآن فقط میگوید:«فَسَقی لَهُما ثُمَّ تولّی الی الظِلّ؛ برایشان آب کشید، آن گاه به سایه رفت». «فَقال رَبِّ إنّی لِما اَنْزَلْتَ إلَی مِنْ خَیرٍ فَقیر؛ (دست به دعا برداشت) و گفت: پروردگارا؛ من به هرخیری (غذایی) که به سویم فرستی نیازمندم» (سوره قصص، آیه 24)
داستانِ «مرد ناشناس» یک نمونه از نمونه های فراوان است. در این داستان علی (علیه السلام) در راه به زنی برمی خورد، زن مشک آب را بر دوش گرفته و نفس زنان به سوی خانه میرود. علی(علیه السلام) به کمکش میشتابد، مشک آبش را به دوش میکشد و تا خانه میبرد، به این هم اکتفا نمیکند، به خانه باز میگردد و مایحتاج زندگی زن و کودکانش را برای او میبرد و حتّی با دست خویش هسته خرما را بیرون میآورد و کام کودکان یتیم را شیرین میکند.( استاد مرتضی مطهری، داستان راستان، ج1)
مقام معظم رهبری: مشکل بزرگ ملت های مسلمان دوری از قران است
داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم
چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست
پا داش كسي كه آيت الكرسي را زياد مي خواند
عبدالله بن عوف گفته است:" شبي خواب ديدم كه قيامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آساني بررسي كردند. آنگاه مرا به بهشت بردند و كاخ هاي زيادي به من نشان دادند. به من گفتند: درهاي اين كاخ را بشمار ؛ من هم شمردم 50 درب داشت.
بعد گفتند: خانه هايش را بشمار. ديدم 175 خانه بود. به من گفتند اين خانه ها مال توست. آن قدر خوشحال شدم كه از خواب پريدم و خدا را شكر گفتم.
صبح كه شد نزد ابن سيرين رفتم و خواب را برايش تعريف كردم.
او گفت : معلوم است كه تو آيه الكرسي زياد مي خواني. گفتم : بله ؛ همين طور است. ولي تو از كجا فهميدي. گفت براي اينكه اين آيه 50 كلمه و 175 حرف دارد. من از زيركي حافظه او تعجب كردم. آنگاه به من گفت : هر كه آيه الكرسي را بسيار بخواند سختي هاي مرگ بر او آسان مي شود.
===================
يت الكرسي براي حفظ چشم
بعد از هر نماز دستان را روي چشم بگذاريد و بعد از خواندن آيت الكرسي بگوييد:"اللهم احفظ حدقتي بحق حدقتي علي بن ابيطالب(ع)"
==================
امان نامه الهي
امام كاظم (ع) فرمود: از بعضي پدران بزرگوارم شنيدم كه كسي داشت سوره حمد را مي خواند پس حضرت فرمود: هم شكر خدا را به جاي آورد و هم به پاداش رسيد. بعد حضرت شنيد كه سوره توحيد مي خواند فرمود: ايمان آورد و ايمني به دست آورد و سپس شنيد كه سوره قدر مي خواند فرمود: راست گفت و آمرزيده شد و بعد شنيد كه آيت الكرسي مي خواند فرمود: خداوند خالق امان نامه برايش فرو فرستاد.
=================
قرآن برتر است يا تورات؟
روايت شده كه از پيامبر (ص) پرسيدند: قرآن برتر است يا تورات؟ فرمودند: در قرآن آيه اي است كه از تمام كتابهايي كه خداوند بر پيامبرانش نازل فرموده بهتر و برتر و والاتر است و آن آيه الكرسي است.
پيامبر فرمودند با فضيلت ترين آيه اي كه بر من نازل شد آيه الكرسي است.
پيامبر فرمودند آيه الكرسي وسوره توحيد عظيم تر از همه چيزهايي است كه دون و پست تر از خداست.
پيامبر (ص) فرمودند: دانش بر تو گوارا باد. سوگند به كسي كه جان محمد در دست اوست اين آيه داراي دو زبان و دو لب است كه در عرش الهي تسبيح و تقديس خدا مي گويد.
رسول خدا (ص) فرمود: در شب معراج دو لوح را ديدم ، كه در يك لوح سوره حمد و در لوح ديگر كل قرآن قرار داشت كه سه نور از آن مي درخشيد . پس گفتم اي جبرئيل اين نوره چيست؟ جبرئيل در جواب گفت : آن سه نور يكي سوره توحيد و يكي سوره ياسين و ديگري آيه الكرسي مي باشد.
پيامبر (ص) فرمودند: در معراج در آـسمان هفتم ديدم كه ملائكه حجب سوره نور را مي خوانند ، خزان كرسي آيه الكرسي و حمله عرش سوره مومن را مي خوانند.
امام صادق (ع) فرمود: همانا من از آيه الكرسي براي بالا رفتن درجات استفاده مي كنم.
امام صادق (ع) فرمودند: هرگاه سوره حمد و توحيد و قدر را با آيه الكرسي بخوانيد و بعد از آن برخيزيد و و رو به قبله حاجات خود را از خدا بخواهيد كه حاجاتتان بر آورده خواهد شد زيرا اسم اعظم هستند.
امام علي (ع) فرمودند اگر شما از آثار معنوي آيه الكرسي آگاه بوديد در هيچ حال خواندن آن را ترك نمي كرديد.
امام محمد باقر (ع) فرمودند: هر كس يك بار آيه الكرسي را بخواند خداوند هزار ناراحتي از ناراحتي هاي دنيا و هزار سختي آخرت رااز او دور مي كند كه كمترين ناراحتي دنيا فقر و كمترين سختي آخرت فشار قبر است.
رسول خدا در خواب به دختر خويش فرمودند: ترازوي اعمال خويش را با آيه الكرسي سنگين گردان. زيرا هركس آن را قرائت نمايد آسمان وزمين با فرشتگانش به جنبش و حركت در آيند و خداوند را با صداي بلند به پاكي ياد كنند و او را بزرگ بدارند و تسبيح گويند. پس از آن تمامي فرشتگان از خداوند مي خواهند كه گناه خواننده آيه الكرسي را ببخشد و از خطا و لغزشش در گذرد.
رسول خدا (ص) فرمودند: هركس آيه الكرسي را يك بار بخواند اسم او از ديوان اشقيا و انسان هاي بد محو مي شود.
امام رضا (ع) به نقل از پيامبر فرمودند: هر كس 100 مرتبه آيه الكرسي را بخواند چنان باشد كه همه عمر خود را عبادت كرده باشد.
===============
بعد از نماز
پيامبر فرمودند: هر كس آيه الكرسي را بعد از نماز بخواند هفت آسمان شكافته گردد و به هم نيايد تا خداوند متعال به سوي خواننده آيت الكرسي نظر رحمت افكند و فرشته اي را بر انگيزد كه از آن زمان تا فرداي آن كارهاي خوبش را بنويسد و كارهاي بدش را محو كند.
رسول اكرم (ص) فرمود: يا علي بر تو باد به خواندن آيه الكرسي بعد از هر نماز واجب. زيرا به غير از پيغمبر و صديق و شهيد كسي به خواندن آن بعد از هر نماز محافظت نمي كند و هر كس بعد از هر نماز آيه الكرسي را بخواند به جز خداوند متعال كسي او را قبض روح نمي كند و مانند كسي باشد كه همراه پيامبران خدا جهاد كرده تا شهيد شده است و فرمود: بعد از مرگ بلا فاصله داخل بهشت مي شود و به جز انسان صديق و عابد كسي بر خواندن آيه الكرسي مواظبت نمي كند.
در روايتي از امام باقر آمده است:" هر كس آيه الكرسي را بعد از هر نماز بخواند از فقر و بيچارگيدر امان شود و رزق او وسعت يابد و خداوند به او از فضل خودش مال زيادي بخشد."
رسول اكرم فرمودندك هر كس آيه الكرسي را بعد از هر نماز واجب بخواند نمازش قبول درگاه حق مي گردد و در امان خدا باشد و خداوند او را از بلاها و گناهان نگه دارد.
جهت نور چشم بعد از هر نماز دست بر چشم بگذارد و آيه الكرسي بخواند و بگويد :" اعيذ نور بصري بنور الله الذي لا يطفي"
خداوند به موسي بن عمران وحي فرمود: كسي كه بعد از نماز واجبش آيه الكرسي بخواند خداوند متعال به او قلب شاكرين – اجر انبيا و عمل صديقين را عطا فرمايد و چيزي جز مرگ از داخل شدن او به بهشت جلوگيري نمي نمايد. مداومت نمي نمايد به آن مگر پيامبر يا صديق يا كسي كه از او راضي شده ام و يا شخصي كه شهادت را روزي او مي نمايم.
===============
يادي علم وحافظه
پيامبر (ص) روايت كرده است كه فرمودند : 5 چيز حافظه را قوي مي گرداند: خوردن شيريني – گوشت نزديك گردن – عدس – نان سرد و خواندن آيت الكرسي
عالمي گويد : هر كه علم مي خواهد بر پنج چيز مواظبت مي كند:
1- پرهيزكاري در آشكارا و پنهان 2- خواندن آيت الكرسي 3- هميشه با وضو بودن 4- نماز شب خواندن حتي اگر دو ركعت باشد. 5- غذا خوردن به منظور نيرو گرفتن نه شكم پر كردن.
============
سفر
امام صادق (ع) فرمود: سفر را با دادن صدقه و يا با خواندن آيت الكرسي آغاز كنيد. كسي كه در سفر هر شب آيه الكرسي را بخواند هم خودش در سلامت باشد و هم چيزهايي كه همراه اوست.
============
حاجت
اگر براي كسي كار مهمي پيش آمده باشد و بخواهد كه زود انجام شود و به صحرايي رود كه در آنجا كسي نباشد و خطي دور خود بكشد و رو به قبله با تواضع بنشيند و 70 بار آيه الكرسي را بخواند . بدون شك در آن روز حاجات او بر آورده شود . اين كار تجربه شده است و شكي در آن نيست.
رسول اكرم (ص) فرمودند: هرگاه براي حاجتت از خانه ي خود بيرون آمدي آيه الكرسي را بخوان كه حاجتت به خواست خدا برآورده گردد.
امام علي (ع) فرمودند: هرگاه يكي از شما اراده حاجتي كند پس صبح روز پنج شنبه در طلب آن بيرون رود و در وقت بيرون رفتن آخر سوره آْ عمران ( آيه 190تا آخر) و آيه الكرسي و سوره قدر و حمد را بخواند ، زيرا كه در خواندن اين ها حوائج دنيا و آخرت برآورده مي شود.
در روايت آمده است هر كس آيت الكرسي را در وقت غروب بخواند حاجتش برآورده گردد.
او شكافنده صبح است و شب را مايه آرامش و خورشيد و ماه را وسيله حساب قرار داده است، اين اندازه گيري خداوند تواناي دانا است. (۹۶)
او كسي است كه ستارگان را براي شما قرار داد تا در تاريكيهاي خشكي و دريا بوسيله آنها هدايت شويد، نشانهها(ي خود) را براي كساني كه ميدانند (و اهل فكر و انديشهاند) بيان داشتيم. (۹۷) او كسي است كه شما را از يك نفس آفريد، در حالي كه بعضي از انسانها پايدارند (از نظر ايمان يا خلقت كامل) و بعضي ناپايدار، ما آيات خود را براي كساني كه ميفهمند بيان نموديم. (۹۸)
او كسي است كه از آسمان آبي نازل كرد و بوسيله آن گياهان گوناگون رويانيديم، از آن ساقهها و شاخههاي سبز خارج ساختيم و از آنها دانههاي متراكم، و از شكوفه نخل خوشهها با رشتههاي باريك بيرون فرستاديم و باغها از انواع انگور و زيتون و انار شبيه به يكديگر و بيشباهت هنگامي كه ميوه ميكند به ميوه آن و طرز رسيدنش بنگريد كه در آن نشانههائي براي افراد با ايمان (۹۹)
وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُکِ
قسم به آسمان دارای چینها و راهها (سوره الذاریات- آیه 7)
در این آیه کریم، قرآن در مورد بافت فکی سخن میگوید. در قرن بیست و یکم دانشمندان دست به ساخت بزرگترین نرم افزار الکترونیکی زدند که بتواند تصویری کوچک از فلک را ترسیم کند و نتیجه حیرتآور این بود فلک به تارهای عنکبوتی شباهت دارد.
این بافت از بلیونها شاهراه به هم متصل، تشکیل شده است. دانشمندان میگویند که این بافت از مهمترین کشفهای فلکی تاریخ میباشد و جالب اینجاست که قرآن با کلمه راهها و چینها به این موضوع اشاره کرد.
پاک و منزه است خدایی که این فلک را آفریده و در آن مورد فرموده:
(قسم به آسمان دارای چینها و راهها)
ای تاج سر عالم و آدم زهرا / از کدوکی ام دل به تو دادم زهرا
آن روز که من هستم و تاریکی قبر / جان حسنت برس به دادم زهرا . . .
عرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه
.
.
.
الهی داد از این دل داد از این دل / کنار قبر زهرا کرده منزل
بگو زهرا زجا خیزد ببیند / که اشک دیده کرد خاک او گل . . .
شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت
.
.
.
بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد
شمع می میرد و او بار دگر می سوزد
یک نفر مثل درختان سپیدار بلند
در خیالش همه شب بین دو در می سوزد . . .
1)به سنگر تكيه زده بودم و به خاكها پا ميكشيدم. حاجي اجازه نداده بود بروم عمليات. مرا باش با ذوق و شوق روي لباسم شعار نوشته بودم. فكر كرده بودم رفتني هستم.داشت رد ميشد. سلام و احوالپرسي كرد. پا پي شد كه چرا ناراحتم. با آن قيافهي عبوس من و اوضاع و احوال، فهميده بود موضوع چيه. صداش آرام شد و با بغض گفت«چيه؟ ناراحتي كه چرا نرفتي عمليات؟ خوب برو! همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقيه. بقيه هم رفتند و برنگشتند.»
و راهش را گرفت و رفت.
2) روز سوم عمليات بود. حاجي هم ميرفت خط و برميگشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر، يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند.مسئلهي دوم حاج آقا تمام نشده، حاجي غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نميتوانست روي پا بايستد.سرم به دستش بود و مجبوري، گوشهي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بيسيم را گرفته بود و با بچهها صحبت ميكرد؛ خبر ميگرفت و راهنمائي ميكرد. اينجا هم ول كن نبود.
3) به رختخوابها تكيه داده بود. دستش را روي زانش كه توي سينهاش كشيده بود، دراز كرده بود و دانههاي تسبيحش تند تند روي هم ميافتاد. منتظر ماشين بود؛ دير كرده بود.مهدي دور و برش ميپلكيد. هميشه با ابراهيم غريبي ميكرد، ولي آن روز بازيش گرفته بود. ابراهيم هم اصلاً محل نميگذاشت. هميشه وقتي ميآمد مثل پروانه دور ما ميچرخيد، ولي اينبار انگار آمده بود كه برود. خودش ميگفت «روزي كه من مسئلهي محبت شما را با خودم حل كنم، آن روز، روز رفتن من است.»
عصباني شدم و گفتم «تو خيلي بيعاطفهاي. از ديشب تا حالا معلوم نيست چته.»
صورتش را برگردانده بود و تكان نميخورد. برگشتم توي صورتش. از اشك خيس شده بود.بندهاي پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود،با حوصله بست. مهدي را روي دستش نشاند و همينطور كه از پلهها پايين ميرفتيم گفت «بابايي! تو روز به روز داري تپلتر ميشي. فكر نميكني مادرت چهطور ميخواد بزرگت كنه؟» و سفت بوسيدش.چند دقيقهاي ميشد كه رفته بود. ولي هنوز ماشين راه نيافتاده بود. دويدم طرف در كه صداي ماشين سر جا ميخكوبم كرد. نميخواستم باور كنم. بغضم را قورت دادم و توي دلم داد زدم «اونقدر نماز ميخونم و دعا ميكنم كه دوباره برگردي.»
4) از دست كريمي، زير لب غرولند ميكردم كه «اگر مردي خودت برو. فقط بلده دستور بده.»گفته بود بايد موتورها را از روي پل شناور ببرم آن طرف. فكر نميكرد من با اين سن و سالم، چهطور اينها را از پل رد كنم؛ آن هم پل شناور. وقتي روي موتور مينشستم، پام به زور به زمين ميرسيد. چه جوري خودم را نگه ميداشتم؟
- چي شده پسرم؟ بيا ببينم چي ميگي؟
كلاه اوركتش روي صورتش سايه انداخته بود. نفهميدم كيه. كفري بودم، رد شدم و جوري كه بشنود گفتم «نمرديم و توي اين بر و بيابون بابا هم پيدا كرديم.»
باز گفت «وايسا جوون. بيا ببينم چي شده.»
چشمت روز بد نبيند. فرماندهمان بود؛ همت. گفتم «شما از چيزي ناراحت نباشيد من از چيزي دلخور نيستم. ترا به خدا ببخشيد.» دستم را گرفت و مرا كنارش نشاند. من هم براش گفتم چي شده.
كريمي چشمغرهاي به من رفت و به دستور حاجي سوار موتور شد و زد به پل، كه از آنطرف ماشيني آمد و كريمي تعادلش به هم خورد و افتاد توي آب. حالا مگر خندهي حاجي بند ميآمد؟ من هم كه جولان پيدا كرده بودم، حالا نخند و كي بخند. يك چيزي ميدانستم كه زير بار نميرفتم. كريمي ايستاده بود جلوي ما و آب از هفت ستونش ميريخت. حاجي گفت «زورت به بچه رسيده بود؟»
- نه به خدا، ميخواستم ترسش بريزه.
- حالا برو لباست رو عوض كن تا سرما نخوردي. خيلي كارت داريم.
از جيبش كاغذي درآورد و داد به دستم و گفت «بيا اين زيارت عاشورا رو بخون، با هم حال كنيم.» چشمم خيلي ضعيف بود، عينكم همراهم نبود و نميتوانستم اينجوري بخوانم. حس و حالش هم نبود. گفتم «حاجي بيا خودت بخون و گريه كن. من هزار تا كار دارم.»
وقتي بلند شدم بروم، حال عجيبي داشت. زيارت را ميخواند و اشك ميريخت.
5)چشم از آسمان نميگرفت. يك ريز اشك ميريخت. طاقتم طاق شد.
- چي شده حاجي؟
جواب نداد. خط نگاهش را گرفتم. اول نفهميدم، ولي بعد چرا. آسمان داشت بچهها را همراهي ميكرد. وقتي ميرسيدند به دشت، ماه ميرفت پشت ابرها. وقتي ميخواستند از رودخانه رد شوند و نور ميخواستند، بيرون ميآمد.
پشت بيسيم گفت «متوجه ماه هم باشين.»
پنج دقيقهي بعد،صداي گريهي فرماندهها از پشت بيسيم ميآمد.
6) شب عمليات خيبر بود. داشتيم بچهها را براي رفتن به خط آماده ميكرديم. حاجي هم دور بچهها ميگشت و پا به پاي ما كار ميكرد.درگيري شروع شده بود. آتش عراقيها روي منطقه بود. هر چي ميگفتيم «حاجي! شما برگردين عقب يا حداقل برين توي سنگر.» مگر راضي ميشد؟ از آن طرف، شلوغي منطقه بود و از اين طرف، دلنگراني ما براي حاجي.
دور تا دورش حلقه زده بودند. اينجوري يك سنگر درست كرده بودند براي او. حالا خيال همه راحتتر بود. وقتي فهميد بچهها براي حفظ او چه نقشهاي كشيدهاند، بالاخره تسليم شد. چند متر آنطرفتر، چند تا نفربر بود. رفت پشت آنها.
7)بين نماز ظهر و عصر كمي حرف زد. قرار بود فعلاً خودش بماند و بقيه را بفرستند خط. توجيههاش كه تمام شد و بلند شد كه برود، همه دنبالش راه افتادند. او هم شروع كرد به دويدن و جمعيت به دنبالش. آخر رفت توي يكي از ساختمانهاي دوكوهه قايم شد و ما جلوي در را گرفتيم.
پيرمرد شصت ساله بود، ولي مثل بچهها بهانه ميگرفت كه «بايد حاجي رو ببينم. يه كاري دارم باهاش. »
ميگفتيم «به ما بگو كار تو، ما انجام بديم.»
ميگفت «نه. نميشه. دلم آروم نميشه. خودم بايد ببينمش.» به احترام موهاي سفيدش گفتيم «بفرما! حاجي توي اون اتاقه.»
حاجي را بغل گرفته بود و گونههاش را ميبوسيد. بعد انگار بخواهد دل ما را بسوزاند، برگشت گفت «اين كارو ميگفتم. حالا شما چه جوري ميخواستين به جاي من انجامش بدين؟»
8)همهي كارهاش رو حساب بود. وقتي پاوه بوديم، مسئول روابط عمومي بود. هر روز صبح محوطه را آب و جارو ميكرد. اذان ميگفت و تا ما نماز بخوانيم، صبحانه حاضر بود. كمتر پيش ميآمد كسي توي اين كارها از او سبقت بگيرد.
خيلي هم خوش سليقه بود. يكبار يك فرشي داشتيم كه حاشيهي يك طرفش سفيد بود. انداخته بودم روي موكتمان. ابراهيم وقتي آمد خانه، گفت «آخه عزيز من! يه زن وقتي ميخواد دكور خونه رو عوض كنه، با مردش صحبت ميكنه. اگه از شوهرش بپرسه اينو چه جوري بندازم، اونم ميگه اينجوري.» و فرش را چرخاند، طوري كه حاشيهي سفيدش افتاد بالاي اتاق.
9) زنگ زده بود كه نمي تواند بييايد دنبالم .بايد منطقه مي ماند. خيلي دلم تنگ شده بود. آن قدر اصرار كردم تا قبول كردخودم بروم.من هم بليت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد.كف آشپزخانه تميز شده بود.همهي ميوه هاي فصل توي يخچال بود؛توي ظرفهاي ملامين چيده بودشان .
كباب هم آماده بود روي اجاق ،بالاي يخچال يك عكس از خودش گذاشته بود ،بايك نامه .
وقتي مي آمد خانه ،خانه من ديگر حق نداشتم كار كنم .بچه را عوض مي كرد .شير براش درست ميكرد سفره را مي انداخت و جمع مي كرد .پا به پاي من مي نشست لباسها را مي شست ،پهن ميكرد،خشك مي كرد وجمع مي كرد.
آنقدر محبت به پاي زندگي ميريخت كه هميشه بهش ميگفتم «درسته كم ميآي خونه، ولي من تا محبتهاي تو رو جمع كنم، براي يك ماه ديگه وقت دارم.»
نگاهم ميكرد و ميگفت «تو بيشتر از اينا به گردن من حق داري.» يك بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم ميشم. وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون ميدادم تموم اين روزها رو چهطور جبران ميكنم.»
10)از شناسايي آمده بود. منطقه مثل موم توي دستش بود. با رگ و خون حسش ميكرد. دل ميبست و بعد ميشناختش. اصلاً به خاطر همين بود كه حتي وقتي بين بچهها نبود، از پشت بيسيم جوري هدايتشان ميكرد كه انگار هست. انگار داشت آنجا را ميديد. عشق حاجي به زمينها بود كه لوشان ميداد، لخت و عور ميشدند جلو حاجي.
دفترچهي يادداشتش را باز ميكرد. هرچي از شناسايي بهش ميرسيد، توي دفترچهاش مينوشت، ريز به ريز. حالا داشت براي بقيه هم ميگفت. اين كار شب تا صبحش بود. صبح هم كه ساعت چهار، هنوز آفتاب نزده، ميرفتيم شناسايي تا نه شب. از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع ميشد. بعضي وقتها صداي بچهها در ميآمد. همه كه مثل حاجي اينقدر مقاوم نبودند.
[برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح |
| |
بعد از نماز صبح و خواندن زيارت عاشورا، به سمت منطقه مورد نظر در تپه هاى فكه حركت كرديم. از روز قبل، يك شيار را نشانه كرده بوديم و قرار بود آن روز درون آن شيار به تفحص بپردازيم.
پاى كار كه رسيديم، بچه ها «بسم الله» گويان شروع كردند به كندن زمين. چند ساعت شيار را بالا و پائين كرديم، ولى هيچ خبرى نبود. نشانه هاى رنج و غصه در چهره بچه ها پديدار شد. نااميد شده بوديم. مى خواستيم به مقر برگرديم، اما احساس ناشناخته اى روح ما را به خود آورده بود. انگار يكى مى گفت: «نرويد... شهدا را تنها نگذاريد...».
بچه ها كه مى خواستند دست از كار بكشند، مجدداً خودشان شروع كردند به كار. تا دم اذان ظهر تمام شيار را زيررو كردند. درست وقت اذان ظهر بود كه به نقطه اى كه خاك نرمى داشت، برخورديم و اين نشانه خوبى بود. لايه اى از خاك را كنار زديم. يك گرمكن آبى رنگ نمايان شد. به آنچه كه مى خواستيم، رسيديم. اطراف لباس را از خاك خالى كرديم تا تركيب بدن شهيد بهم نخورد، پيكر جلويمان قرار داشت. متوجه شديم شهيد به حالت «سجده» بر زمين افتاده است.
پيكر مطهر را بلند كرده و به كنارى نهاديم و براى پيدا كردن پلاك، خاك هاى محل كشف او را «سرند» كرديم ولى متأسفانه از پلاك خبرى نبود.
بچه ها از يك طرف خوشحال بودند كه سرانجام شهيدى را پيدا كرده اند و از طرف ديگر ناراحت بودند كه آن شهيد عزيز شناسايى نشد و همچنان گمنام باقى مى ماند. كسى چه مى داند؟ شايد آن عزيز، هنوز هم «گمنام» باقى مانده باشد.