شعر يكسره زندگيست.كلماتش از دل زندگي مي جوشد.شايد مثل عكس كه كارش شكار لحظه هاست.اما رسالت شاعر رساندن اين تپش هاي شاعرانه به گوش انسان هايي ست كه خارخ از گود نشسته اند
تا اين لحظه ها ي منحصر به فرد در قالب وزن،قافيه و... به گونه اي جان بگيرد كه براي ديگران قابل درك باشد
يا به تعبيري،شريك كردن ديگران در حس كردن اين تپش هاي شاعرانه.درست است كه شعر يكسره زندگيست
اما اين به آن معنا نيست كه اين زندگي،يكسره زندگي شخصي شاعر باشد.براي نوشتن از چيزي حتما لازم
نيست كه آن را تجربه كرد.همانطور كه براي بازي كردن نقش يك معتاد ،حتما نبايد معتاد بود.گاهي شنيدن
يك آهنگ يا به ياد آوري خاطره اي از سال هاي دور،شوق نوشتن را بر مي انگيزد.خاطره اي كه مي تواند
از آن تو يا آشنا يا دوستي باشد.هميشه فكر مي كردم انسانهايي كه ادعاي فهميدن ادبيات را دارند و
گاهي نام شاعر يا نويسنده را يدك مي كشند بايد شعر را درك كنند ،شاعرانه به شعر نگاه كنند ،نه اينكه
نگاهشان به شعر،نگاه به زندگي شخصي شاعر باشد.اينكه من شعر غمگيني بنويسم الزاما گواهي بر
افسرده بودنم نيست.هميشه اين برداشت هاي غيرشاعرانه از شعر عذابم داده.ديدن اين نگاهها گاهي
وسوسه ام مي كند تا شعرهايم را تنها در دفتر شعرم بنويسم.
يكي از كامنت هاي بي نام و نشان پست قبل،انگيزه اي براي نوشتن حرف هايي شد كه مدت ها بود بر
قلبم سنگيني مي كرد.
شعر،خواب نيست كه در كلامش به دنبال تعبيرهاي شخصي باشيم.دروغ هم نيست كه بتوان انكارش كرد.
شعر يكسره زندگي ست.كاش حريم زندگي جاري در شعر را با برداشت هاي غير شاعرانه امان آلوده نكنيم.
به اميد روزي كه وبلاگ،جايگاهي باشد براي خواندن شعر،نه سرك كشيدن به زندگي شخصي شاعر و
نسبت دادن لحظات شعري به لحظات واقعي زندگي.