این روزا به خیلی از تلخیهای این جامعه کثیف می خندم ، گاهی اوقات که از بیرون این آکواریوم به
خودمون نگاه می کنم ، واقعا خندم می گیره : از حرکاتمون ، رفتارمون و مشغولیاتمون . ولی بی
درنگ این خنده انقدر تلخ می شه که ناخدآگاه اشکمو در میاره و باعث می شه که فقط سرمو تکون بدم . شدیم مثل یه دسته ماهی ترسو که با هر ضربه به شیشه با ترس و لرز مسیرمون روعوض می کنیم ، جایی رو هم که نداریم بریم ، به ناچار یه گوشه منتظر ضربه بعدی می مونیم . ما واقعا خنده دار هستیم مگه نه !؟؟ ولی می دونید چیه ، هر کس که دید و نخندید شک نکنید که یا بلد نیست بخنده یا که از گریه دق کرده و مرده !!! چند روز پیش پیرمردی توی تاکسی بهم می گفت : ببین دخترم به اونی که چیزی نمی دونه و دم نمی زنه یه چوب باید زد ولی به اونی که می دونه و دم نمی زنه باید دو تا زد .... چون و چراش رو مسلما خودتون می دونید ! ( یعنی ما هم جزء اونایی هستینم که باید دو تا بخوریم ؟! ) نمی دونم ... فقط کاش می شد که به جای نگاه کردن نیمه پر لیوان ، جرات پر کردن نیمه خالی رو داشته باشیم و به این سوسوی ضعیف قناعت نکنیم . باور کن که جای ما اینجا نیست ... لیاقت ما دریاست !
خیلی قشنگ بود .. به نظر من به کسی که می دونه و دم نمی زنه .. دو تا چوب هم کمه ... به این می گن دورویی .. باید حسابی فلکش کرد .... خنده نداره ... افسوس داره ..