غزل از خودم کمی تاریخ گذشته:
وقتی که دارم می زند افکار واهی
از چاله ی این ذهن می افتم به چاهی
شک می کنم آخر به این ابعاد هستی
انگار آویزان می شوم از پرتگاهی
قابیل هم مانندمن عاشق نمی شد
لج کرده با هر چه سپیدی ،بی گناهی
شیطان برای مرد بودن فرصتی داشت
حالا همه پنهان ویا دنبال راهی
تا گم شود ذرات این درد مقدس
در منجلاب سرزده از عمق آهی
تا مست گردیده هر کفتار این دشت
از چاله ی این ذهن می افتم به چاهی