ته مانده هایِ بغضِ پر از فریاد
ویرانه هایِ قهـر و فـراموشی
عـریانیِ حقـیقتِ محضِ تـو
در جملـه هایِ تلخِ درِ گوشی !
مثلِ خـوره به جانِ دل افتادن
از انتخابِ یک بتِ پا خـورده !
افسـوسِ حسِ رفته به بادی که
در اتفاقِ عشق و هـوس مُرده !
در سجـده گاهِ خـالی محرابم
جای تو را گـرفته تبِ عصیـان
ای تکیـه گاهِ کاغذی متروک !
ای اعتقادِ گُم شده در طوفان !
با وعده های کهنه ی رنگا رنگ !
با ردِ پای از تـو به جـا مانـده
بایـد به فکرِ حُـقـه ی نو باشی
آهوی خسته دستِ تو را خوانده !
باور نمی کنـم که خـودم بـودم
آنکه به خاطرت به خودش بد کرد !
اما ، منم ! که با همه ی قلـبـش ...
عاصی شـد و تمامِ تـو را رد کرد !
ماندانا ابری – آذرماه 1388