قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

شاید قبول کرده که من یک روانی ام

( واین هم غزل دوم که جدید ترین غزلم هم هست شرمنده که دوستان منتظر 

 

 ماندند اما تابی برای نوشتنش وحوصله ای نبود خوب من منتظر کامنت های  

 

زیباتون هستم........ )  

 

 

آرام نشست در مقابلم خیره به دور دست  

 

 

با یک بغل سکوت وغم ارتفاع پست  

  

شاید قبول کرده که من یک روانی ام  

  

شاید قبول کرده همینی که بود وهست  

 

  

از منجلاب درونم بخارمی رود ولی 

  

 

درد ی است نالیدنش که مست  

  

 

فریاد های پیاپی وجوی اشک

  

 

راه گلوی دلم را دوباره بست  

  

 

حالا که حنجره ام را غبار سوخت  

  

 

حالا که واژگان صدا دست روی دست  

 

 

شمعی که رو به باد در روزگار دور   

 

 

باران چشم های مکافات شب پرست

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:25 ب.ظ http://delgijeh.blogsky.com/

سلام استاد واقعا زیبا بود تاثیر برانگیز
به قول یکی از دوستان بیت به بیت شعر رو بلعیدم
فوق العاده بود استاد
موفق باشید

پارسایی چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ http://rabour.ir

سلام.خیلی زیبا بود.

قسمت آخر ، مکافات شب پرست ، زیبایی بیشتری به شعرتون داده...


واستون ایمیل زدم.منتظر جوابتون هستم...

یا حق

نوید چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ب.ظ http://asrejomeyepiyaderow.blogfa.com

سلام
استفاده نمودیم
به امید بهره های بیشتر

حمیدرضا درودی (روح آزرده) پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ب.ظ http://ruhe-azordeh.blogfa.com

منتظر قدمهای سبزتان در پست جدیدم هستم[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد