قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

پرسیدم ... ،

 
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟   


با کمی مکث جواب داد :  


گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،


با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،


و بدون ترس برای آینده آماده شو .

 

ایمانت را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز 

 .
شک هایت را باور نکن ،

 


وهیچگاه به باورهایت شک نکن

.
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،


آخر .... ،


و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

 
مهم این نیست که قشنگ باشی ...

،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

 
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..


بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

 

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد

وادامه داد ... :

هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن

 

و امرار معاش در صحرا میچراید

،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ،

 در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،


شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند

 

باید از آهو سریعتر بدود ، تا  گرسنه نماند .


مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،


مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ،

 

 با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..


به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم

 

 باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،


که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد : 
 

زلال باش ... ،‌      زلال باش ..... ،


فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،  


زلال که باشی ، آسمان در توست . 

 

نلسون ماندلا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد