قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

هابیلم و در اندرون قابیل دارم

پیوسته در سر بادی از منجیل دارم 

من دشمن آرامشم،تعجیل دارم 

افتادم از آنسوی بام از ترس آفت 

گیلاسهای کال در زنبیل دارم 

طعم غزل هایم گس است و کم خریدار 

در بیت بیتم شاخه ای ازگیل دارم 

نه از بدی ،در شعر من هر چه سیاهی است 

از گیسوان دختران گیل دارم 

یخ کرده ام بی عشق ،در مرداد حتی 

در کنج قلبم چند تا قندیل دارم 

راهی ییلاقند و من تنهای قشلاق 

امسال هم قصدی خلاف ایل دارم 

از من یکی در من به جان من می افتد 

هابیلم و در اندرون قابیل دارم 

من گور خود را می کنم ،بتها نترسید 

جای تبر بر شانه هایم بیل دارم 

 

جواد منفرد

 

نظرات 3 + ارسال نظر
متین چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:19 ب.ظ http://crazzydevil.blogfa.com

سلام ممنونم که جوابه ایمیلم رو دادی شایدم شما راست میگید

میخوام از وبلاگ نویسی دست بکشم نظر شما چیه؟

علی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام
اکرم خانم مهدی پور این همه شعر با محتوا و قشنگ آخه این چیه ؟
اگر اهل مطالعه کتاب و شعر باشید باید بدانید که این شعر تقلیدی از شعر ناصر حامدی است کتاب قطار روم و خرسان ایشان را بخوانید این شعر تقلیدی محض از غزل ( اخمت آلوی ترش شمالی خنده ات پرتقال جنوب است ...) جناب حامدی است .
این به اصطلاح شاعر عزیز با استفاده از المانهای تکراری منجیل و باد و ازگیل و گیل و ... فقط کاری تکراری خلق کرده استئ
شما نسبت به شاعران دیگر تعهد دارید وقتی کاری تکراری و تقلیدی را ستایش می کنید در واقع نسبت به شاعر اصلی و اولیه کم لطفی نموده اید .

شاد باشید .

سید حامد احمدی چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:30 ب.ظ http://benamebaba.blogfa.com

قصیده ی "زن"
هر چند خوانده اند کسان رهزنش
ننگا بر آن کسیکه زند ره زنش
ننگا بر آنکه می زندش ره کسی
کِش نیست در دو دست به غیر از تنش
ننگا بر آن کسیکه فریبد کسیش
کو نخ دهد که وی بزند سوزنش
مرگا بر آنکه راست کند کژدمش
وایا بر آنکه هوش برد کودنش
وحشتفزاست ظلمت زایای وی
نوری نتابد ای پسر از روزنش
مزدت نمی دهند که ریزی عرق
چندین مکاو بیهده در معدنش
از چاله اش به چاه نیفتی عزیز
گر خود منیژه است مشو بیژنش
عمری مترس1 کِشته ی خود کرده شد
هر کس که آب کوفته در هاونش
هی بر درش به لابه زبونی مکن
کت نفکند زبان زبون افکنش
کم باشی از خروس اگر افتی به بند
در تور آن که تور کند ارزنش
پروانه ی دخول در آتش دهد
پروانه وش مگرد به پیرامنش
آب ار زنی بر آتش گیرای وی
دامن بگیرد آتش تردامنش
راه خروج بسته بُوَد گرچه هست
رمز ورود دکمه ی پیراهنش
زیرش بزایی ار بنهد بار خویش
گاوت بزاید ار کنی آبستنش
میدان اگر به تاخت و تازش دهی
از مانع حیا گذرد توسنش
دارد چو گربه پنجه ز مخمل ولیک
در لاک آشتی نرود ناخنش
در صلح نیستش مگر آغوش باز
در جنگ نیست شیوه بجز شیونش
با آن زبان درازی و پرچانگی
گاه سخنوری شنوی الکنش
با یک پیاله گرم شود کله اش
با یک اشاره نرم شود آهنش
عقلش به بانگ طبل نیاید به هوش
رقصد ولی به ساز دهل باسنش
نقلست نقص عقلش و یا للعجب
در مکر سجده می کند اهریمنش
روزش چو شام تیره و تاری شود
هر کس که پند من نکند روشنش
از پا درآورش گنهش پای من
خونش به گردنم بشکن گردنش
" سید حامد احمدی "
________________________________________
1-مترسک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد