قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

که عشق اما نیست.........

در این حصارنظامی که عشق... اما نیست !  

  

پریدن از لب خواب تو جاش اینجا نیست  

خیال آبی یک آسمان طولانی   

تو را به وسعت یک پر زدن که بیجا نیست  

چه بسته اید مرا بال و پر نمی خواهد   

کسی که از قفسش آفتاب پیدا نیست 

شکوه پنجره بسته ، ستاره می چکد از  

 

دریچه ای که پر از ازدحام فردا نیست  

شروع شرقی یک عشق تازه می ترسم  

بیان کنم ، بنویسم ؛ اگر چه پروا نیست  

پر از خیال توام گر چه بی توام آری  

جزیره ای شده ام که میان دریا نیست 

به خواب می روی و خواب شرم می بینی  

دوباره می پری از خواب و باز لیلا نیست 

دلت گرفته هوا چکه چکه بارانی است  

شب بدون ستاره نوید عریانی است  

بخواب کله ی معصوم ماه در بغلم  

که خواب ناز تو دیوانه وار طوفانی است  

قسم به اشک ستاره قسم به طعم بهار  

به هر عجیب ترین واژه ای که زندانی است  

قسم به هر چه که در این سفر پرید از من  

به شور رد لب تو که خط پایانی است  

قسم به خیره شدن های چشم آهویت  

حضور گنگ تو در من ظریف و طولانی است  

 

محمد ارثی زاد

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ارثی زاد چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:57 ب.ظ http://ersizad.blogfa.com

سلام ماز لطفت ممنون
لینک شما هم اضافه شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد