قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

قصه همون دلی که........

شاعرانه عاشقانه اجتماعی درهم

می‌نوشتم عشق...............


می‌نوشتم عشق دستم بوی شبنم می‌گرفت 


آهِ حوای درون دامان آدم می‌گرفت 


می‌نوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه 


آشنا دستی ز دست باد مریم می‌گرفت
 

می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب 


یادگاری می‌نویسد، عشق ماتم می‌گرفت
 

می‌رسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج 
 

انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت
 

می‌گذشتم از گلاب کوچه‌ی اردیبهشت 


بوی گل‌های اشارت در پناهم می‌گرفت 


با تو می‌گفتم فقط از ابرها، آئینه‌ها 


یک قلم، یک دفتر بی‌نام عالم می‌گرفت 


می‌کشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ 


می‌سرودم یک غزل باران دمادم می‌گرفت  

 

 غزل تاجبخش

نظرات 2 + ارسال نظر
الناز پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ب.ظ http://sarzamine-yakhi.blogsky.com

سلام خوبی وبلاگ زیبایی داری با مطالب زیبا و مفید پیش منم بیا شاد باشی

احسان پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 ب.ظ http://www.sapina.blogsky.com

سلام مرسی که به من سر زدی . خودت که شعرای نابی رو انتخاب کردی . جالبه . تبادل لینک کنیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد