من از دنیایتان ترسیده ام و
همین یک سیب را که چیده ام و
سراغ از آیه های دل نگیرید
از آن هم زجرها دیده ام و
دوبیتی های نفرینی عاشق
بساطش را به کل برچیده ام و
شب و یک جرعه از حجم سپیده
میان هق هقم نوشیده ام و
صدای خسته ی تنهایی من
وجودم رگ به رگ خندیده ام و
سکوت ممتد این چشم هایم
درون درد خود رقصیده ام و..............
خودم